ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

پسر گل من , تو خودت گلی.....

خوشکل عسل مامان , عزیزکم.......دیشب با مادرجون و عمه ها و عموها رفته بودیم کوهسنگی , از شانس خوب ما نمایشگاه گل و گیاه بود اونم آخرین شبش(خدا عمه عاطفه رو خیر بده که بهمون گفت , وگرنه ما که نمیدونستیم )من هم که از خیلی وقته مترصد بودم که گل حسن یوسف بخرم که عاشششششقشم..........  گل مورد علاقه م رو خریدم و چند تا گل دیگه که خیلی خوشکل و نازن,ولی یکی هست که از همه جالبتر و نازتره اسمشم گل قهر و آشتیه اینقدر جالبههههههه دست به برگاش میزنی سریع بسته میشه,دست به ساقش میزنی سریع میفته پایین , بعد دوباره که نازش میکنی باز میشه. شما که  خیلی خوشت اومد ازش , من این گل رو برای خودت گرفتم چون میدونستم که گل خیل...
16 شهريور 1392

دونات

جیگر طلای من توی وبلاگ برسام جون ‚ مامان گلش آموزش درست کردن دونات رو گذاشتن , ما هم دیدیم خیلی ساده و آسونه تصمیم گرفتیم با هم درست کنیم. و این هم ماحصل تلاشمون!!! برای بار اولی که من تو عمرم شیرینی درست کردم , بد نشد!!!(کیک زیاد درست کردم ولی شیرینی هیچوقت) اینم دوناتایی که خود پسرم درست کرده پیشنهاد میکنم با کوچولوهاتون درست کنین,خیلی خوش میگذره!!! ...
12 شهريور 1392

تموم شد!!!!

پسر نازم خوبی؟؟خوشی؟؟بهتری؟؟ ایمان جونم,دیگه تموم شد!!آخیـــــــــش,راحت شدیم!!خدا رو شکر!! ازچی؟؟واقعا نمیدونی؟؟ از واکسنا دیگه!دیروز آخریشو نوش جان کردی.وای چقدر خوشحالم باور کن از یه هفته پیش استرس داشتم,الهی مادرت بمیره که از دیروز دستتو گرفتی و میگی:درد میکنه.دردت به جونم ایشالــــــــــــــا,خوب میشه. البته من که باهات نبودم ,یعنی تو هیچ واکسنی حتی واکسنای نوزادیتم من نبودم,من و بابایی با هم میرفتیم مرکز بهداشت ولی وقتی میخواستن به اون دست و پای کوچولوت واکسن بزنن من کلا از همون مرکز میرفتم بیرون که حتی صدای گریتم نشنوم. میدونم اینجوری خوب نیست,ولی چه کنم دست خودم نیست شاید به خاطر اینکه خودم در حد...
21 تير 1392

بیا بریم باغ ایمان جوونی

دردونه مامان , عزیز دل مامان , نفس مامان سلام خوبی؟سرحالی؟خوش میگذره؟ بعد از ظهر دیروز همینجوری بیکار بیعار برا خودمون تو خونه میگشتیم و فکر میکردیم کجا بریم و کجا نریم که یکدفعه موبایل بابایی زنگ زد,گوشی رو برداشتیم گفتیم کیسته؟!گفته که دایی محسن هسته میاین بریم باغ ؟ما هم گفتیم چرا که نه؟خیلی هم خوب. خلاصه رفتیم باغ و کلی هلوی نرسیده و سبزی و لوبیا سبز چیدیم و چای و میوه و شیرینی و تخمه و اینا خوردیم و برگشتیم خونه,اما وای چشمتون روز بد نبینه تو یه ترافیکی گیر کردیم که نگو مسیر پنجاه کیلومتری دو ساعت طول کشید.جمعه آخر بود و ملت ریخته بودن بیرون دیگه به مدت یکماه گشت و گذار جمعه و ظهر جمعه تعطیل. البته برای ماهای...
15 تير 1392

دوچرخه سواری

عزیز دل مــــــــــــــــــــــــــــــــادر این روزا کار من شده به روز کردن وبلاگت ! و در انتها هنگام ثبت مطالب و بازسازی وبلاگ , هنگ کردن کامپیوتر گرامی و به باد رفتن تمام زحمتها و پاک شدن تمام مطالب..... در هفته گذشته بیش از ده بار اومدم برای پست جدید گذاشتن ولی هر بار بدتر از بار پیش خلاصه اینکه کم کم داره رو اعصابم رژه میره, ممکنه آخر کار من با کامپیوتر به اینجا برسه  (البته امیدوارم به رایانه مون برنخوره و اینبار همکاری لازم را با این بنده حقیر مبذول دارد) از شما بگم که این روزا به شدت سرگرم فراگیری آموزش دو چرخه سواری هستی. یعنی بلدی ولی با کمکی,حالا داری بدون کمکی دوچرخه بازی میکنی اینقدر هم ...
13 تير 1392

جهاز برون

عزیزتریــــــــنم امروز رفتیم خونه دایی محسن , جهیزیه فرشته یا همون فری جون خودمون رو بردن شهرستان. یکشنبه هفته دیگه (شب نیمه شعبان)عروسیشه  امروز خودش هم با وسایلش رفت دلم خیلی براش تنگ میشه. از دیشب برات بگم که رفتیم لباس برای تو گل پسر خریدیم برای عروسی ها!وای اینقدر لباست قشنگه یه شلوارک با یه پیراهن نیم آستین.فدات شم پسر خوش تیــــــــپ من,اینقدر بهت میاد.به قول دایی محسن خوش تیپ دایی به داییش رفته. راستی عروسی چند تا دیگه از فامیلامونم تو همون هفته ست .امیدوارم همشون خوشبخت بشن مخــــــــــــصوصا فرشته عزیزم. ...
27 خرداد 1392

هم خوشحالم ,هم ناراحت

عشـــــــــــــــــق مادر یه چند روزی بود که خیلی بی حوصله و بی اعصاب بودم از دست جنابعالی دیگه!!!!! آخه این چه وضعشه ؟؟؟؟ چرا اینقدر مریض میشی؟؟؟؟؟؟ هفته گذشته باز دوباره مریض شدی >www.kalfaz.blogfa.com دیگه واقعا دارم افسردگی میگیرم,نمیدونم چرا اینجوریه؟؟؟؟ >www.kalfaz.blogfa.com موقعی کوچولو بودی از همه لحاظ بهت رسیدم,از غذاهای مقوی,میوه های جورواجور,سیر,پیاز,اینقدر که بهت سیر و پیاز دادم دیگه میگفتم:خوبـــــــــــــــــــــ بدنت مقاوم شده در مقابل همه مریضیها,به این سادگی طوریت نمیشه ولی میبینم کاملا بر عکسه. امسال راحت بودیم ,مهد میرفتی هر موقع مریض میشدی تو خونه میموندی تا خوب خوب بشی ولی از اول...
26 خرداد 1392

سفر نامه شمال

عشق جاودان من چند روزی که هفته گذشته تعطیل بود به دلیل علاقه ی وافر جنابعالی به دریا و شنا تصمیم گرفتیم بریم شمال اول می خواستیم با دایی محمد بریم ولی بنا به دلایلی نشد , و بعد قرار شد که با خاله فاطمه بریم. خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت , کلی تو دریا و تو ماسه ها با بچه ها بازی کردی , یه شب تا صبح کنار دریا بودیم , تو همون دو سه روزه پنج شش باری رفتین شنا, قایق سواری,جنگل گلستان,عباس آباد و چند جای دیگه هم رفتیم ولی از هیچکدوم از اون جاها نتونستم عکس بگیرم آخه دوربین همون اول کاری خراب شد و غیر از چند تا عکس تو دریا که همون روز اول ازت گرفتم دیگه هیچی عکس نشد که بگیرم و در نتیجه ضد حال اساسی خوردیم. البته عیبی ...
21 خرداد 1392

یه روز خوب

پسر عزیز مامان خوبی؟خوش گذشت؟ مطمئنم که بهت خوش گذشته این چه سوالی بود که پرسیدم مگه میشه آدم از صبح با دو تا وروجک مثل خودش بازی کنه و تمام خونه زندگی مامانشو از این رو به اونرو کنه و بد باشه؟داریم اصلا یه همچین چیزی؟واقعا داریم جونم برات بگه که امروز خاله فاطمه(البته دوست مامانه ولی چون مامان هیچچچچچچچچچی خواهر نداره بهش میگی خاله)با بچه هاش اومده بودن اینجا و شما و دخترای گلش مبینا و زهرا یه عالمه با همدیگه بازی کردین وقتی هم که رفتن نوید پسر همسایه اومد تو حیاط و کلی باز با نوید بازی کردی.مخلص کلام اینکه امروز یه روز عالی بود برات .فدااااات تازه یه چیز دیگه اینکه مدرسه ثبت نامت کردیم فدات بشم دانش...
12 خرداد 1392