ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

عید فطر نود و شش

سلام عشقولیای مامان عید فطر مبارک شما فسقلیا این دو روز عید که حسابی ترکوندین، اولش تو باغ دایی، بعدم که نیشابور، الان فقط چند تا عکس کوچولو میذارم تا بعد                                                                     ...
7 تير 1396

کیان ناقلا..........

ایمان داره تبلت بازی میکنه , کیان میره میزنه بهش میگم : کیان داداشیو نزن , اگه بزنیش اونم تو رو میزنه .بهم میگه : خب منم دِیه بوتونم(_گریه میکنم) بعد هنوز ایمان کیانو نزده , کیان شروع کرده به گریه , میگم : کیان چرا گریه میکنی؟میگه : این میخواد منو بزنه الله اکبر از دست این بچه !!! خب بذار تو رو بزنه بعد آه و ناله کن بچه ...
23 بهمن 1395

کیان نفس من...

دیشب موقع خواب،یهو کیان صورتشو به طرف من کرده و میگه:مامانی، من تو رو خیلی دوست دارم گفتم :فدات بشم پسرم، منم تو رو خیلی دوست دارم عشقم انگشتشو به طرف ایمان کرده و میگه:داداسی من تو رو هم خیلی دوست دارم.  ایمان هم گفت :منم تو رو خیلی دوست دارم داداشی بعد با خودش میگفت :من باباییو هم خیلی دوست دارم (باباش تو اتاق دیگه خوابیده بود) خلاصه یه چند باری همینارو تکرار کرد، آخرش ایمان گفت :داداشی اگه نخوابی دیگه دوستت ندارم،آقا،  کیان که اینو شنید شروع کرد به گریه و جیغ و داد، هر چی هم که ایمان میگفت:داداشی شوخی کردم، تو رو دوست دارم، دیگه به گوش کیان نرفت که نرفت، با اون صدای قشنگش و حالت گریه ش میگفت: داداسی منو دوست نداره، &...
12 دی 1395

گوسیتو میدی یه ذره ....

گوشی دستمه , کیان میگه : گوسیتو میدی یه ذره ؟ میگم : نه یه ثانیه بعد : کیان : گوسیتو میدی یه ذره ؟ میگم : نه به زوووووووور گوشیمو از دستم کشیده بیرون و میگه : گوسیتو دادی یه ذره ؟؟!! پی نوشت : من بدبخت , هیچ اختیاری از گوشیم ندارم , تا میام برش دارم مثل ...... میپره و از دستم میگیرتش , آخه من دردمو به کی بگمممممممممممم؟؟!! ...
11 دی 1395

کیان با احساس من...

سلام به پسرای قند عسلم .... یه چند وقتی بود اینترنت خونه قطع بود و به دلیل مصرف بی رویه اینترنت توسط دو عدد مادر و پسر پدر خانواده تحریم کرده بود و حاضر نبود طرح بخره و ما رو از این بی نتی دربیاره تا اینکه دیروز با اصرار بیش از حد ما , بالاخره به شرط طناب زدن ایمان و صد البته درست مصرف کردن ما اینترنتمون شارژ شد بیشتر از این ناراحت بودم که ممکن بود شیرین کاریای کیان یادم بره و نتونم بنویسم و اما کیـــــــــــــــــــــــــــــــان ؛ عشق من , عمر من , پسر با احساس من چقدر خوشحالم که کیان هست , چقدر وجودش آرامش بخشه واسه خونمون , چند شب پیش کیان ظهر نخوابیده بود , در نتیجه شب ساعت هشت خوابید , چقدر از ...
7 دی 1395

امیر بی گزند...

آهنگ مورد علاقه ی کیان , امیر بی گزند محسن چاوشیه , اینقدر تو ماشین این آهنگو گوش داد که دیگه خسته شدیم و کلا سی دی رو عوض کردیم , پاش به ماشین نرسیده , شروع میکرد : عجب عجب بیار. تو خونه راه میره عجب سروی عجب عشقی میخونه منم دیدم اینقدر دوست داره این آهنگو , گذاشتمش واسه آهنگ پیشواز گوشیم , حالا دم به دقیقه با گوشی خونه میادو میگه : عجب بیار,دیروز بیست بار زنگ زده بودم به گوشی بینوا رفیقم کجایی رو هم خییییییلی دوست داره , شهرزاد که تموم میشد جرات نداشتیم دست به کنترل بزنیمو تیتراژ آخرشو رد کنیم , تا آخر با دقت نگاه میکرد از همین الآن داره علاقشو به موسیقی نشون میده وروجک ما.   ...
8 مهر 1395

مامان بوس تن

مامان بوس تُن جمله ای که روزی هزار بار از زبون کیان میشنویم , هر قسمتی از بدنش از ناخن انگشت کوچیکه ی پا گرفته تا فرق سرش به هر جایی بخوره , همون قسمتو میاد نشون میده و میگه : مامان , بابا , داداسی بوس تن انگار همون بوس تموم دردشو از بین میبره , اینقدر هم شیرین این بوس تُنش , که اگه نخوای هم نمیتونی بوسش نکنی برای بوسیده شدن همیشه آماده ست , اگه از اون سر خونه بگی کیان بیا بوست کنم , به سرعت میاد و لبای نازشو غنچه میکنه , وای که اون لحظه میخوام قورتش بدم فقط جدیدا نه گفتنو یاد گرفته , هر کاری بهش میگیم , میگه : نه نُخوام , مثلا اگه بگی : کیان اسباب بازیتو بده میگه : نه نخوام هر کی خونمون زنگ بزنه باید با کیان آق...
18 شهريور 1395

عزیزانم تولدتان مبارک

تا عشق آمد دردم آسان شد خدا را شکر مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر !!! پسران شیرین و دوست داشتنی من , تولدتان مبارک به سرعت نور داره روزا و ماه...
26 مرداد 1395

پارک ملت

یه عالمه مطلب نوشته بودم و ذخیره کرده بودم همش پرید دیگه حس نوشتن اون همه مطلب رو ندارم , شاید بعدا دوباره بازنویسی کردم عکسای داداشیا تو قسمت آب بازی پارک ملت تبسم شیرین تو گوشه ای از نگاه خداست، تنها به نگاه او می سپارمت ...
21 مرداد 1395

باغ پرندگان.

یکی دو ماه پیش , یه روز جمعه رفته بودیم خونه خاله ( مادرجون پدری بچه ها ) با لباسای راحتی بچه ها , بعدازظهری حوصله ی همگیمون سر رفته بود , این بود که تصمیم گرفتیم بریم باغ پرندگان مشهد , هیچی دیگه چون فاصله خونه هامون زیاد بود و نمیتونستیم بریم و برگردیم , ایمان طفلک که با همون لباسا اومد , واسه کیانم از امیرعلی لباس قرض گرفتیم و رفتیم. اینجا یه طوطی بامزه بود که دونه های ذرتو پوست میکرد و میخورد , خیلی بامزه بود و ایمان و بردیا خیلی خوششون اومده بود. کیان و امیرعلی=تام و جری پسرای خوشکل من فدای جفتتون شترمرغای چندش اینقدر از شتر و شترمرع بدم میاد ...
4 خرداد 1395