درد دل.....
پسر خوشکلم , نفســـــــــــــــــــــــــــــــــم این روزا اصلا حالم خوب نیست , از هفته ی پیش که رفتیم خونه ی مامانم ناسازگاری این فینگیلی شروع شد اونجا که با علامتهایی که دیدم اعصابمو به هم ریخت , اینجا هم که خداروشکر علامتها تموم شد کشته منو با این حالت تهوع , هر چی میخورم همینجور رو دلم میمونه و میخواد...همه ی تلاشم این بود که قرصای ضد تهوع رو نخورم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم , امروز خوردم فعلا که تاثیر نداشته سرم یکسره سنگینه و گیج میخوره همین الآن دارم نوشته ها رو قاطی پاطی میبینم , دلم یه خونه تکونی درست حسابی میخواد ولی نمیتونم ...... این هفته که بار همه ی کارا رو دوش تو و بابایی بنده خدا بود , تو که اصلا نمیذاشتی کار ...