ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

دندان دردسرساز!!!!!!!!!

نفسسسسسسسسس مادر بالاخره کار این دندونت کشید به دندونپزشکی , هرچی میخواستم که نریم نشد دندونت شل شده بود , خیلی خیلی شل بود ولی اصلا نمیفتاد این دو سه شب آخر که دیگه درد گرفته بود , البته برات قابل تحمل بود ولی پریشب که رفتیم خونه ی مادر جون یکدفعه مثل اینکه درد گرفت , گریه میکردی و میگفتی : دندونم درد میکنه اولش فکر کردم به خاطر اتفاق چند لحظه قبل ناراحتی و اینو بهانه کردی گفتم : بریم تو ماشین خوب میشی ولی مثل اینکه واقعا دندونت درد میکرد ساعت نه و نیم شب رفتیم ولی هیچکدوم از دندونپزشکیا باز نبود شانس ما اون شب خیلی زود همه جا تعطیل شده بود  با هزار سختی یه مطب باز پیدا کردیم و رفتیم , البته اونم دکترش داشت میر...
7 اسفند 1392

با توام .......

مهربونم , نازنینم , بهترینم , عشقم , امیدم , جونم با توام , با تو که دنیای منی.... میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم , تمام لحظه هایی که حالا دارم و نمیدونم چند سال , چند ماه , چند هفته یا چند روز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟؟؟!!! ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگری نمیتونم برابر بدونم ...... میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونم داشته باشم با تو باشم , کنارت , همراهت , هم قدم و هم نفس با نفس کشیدنت. میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم , تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم. کنارم بمون تا زنده بمونم , با من باش تا دووم بیارم مراقب چشمهات باش تا امیدوار بمونم , مراقب قلبت باش تا زند...
3 اسفند 1392

آخر هفته........

پسرم تو این هفته ی گذشته خیلی دلم هوای مامانم و خونمون رو کرده بود , دلم میخواست زودتر برم ولایتم مثل اینکه بخت هم با من یار بود و تعطیلات آخر هفته رو رفتیم شهرمون , البته نمیخواستم اتفاق بدی بیفته تا ما بریم ولی خب دست ما که نبود خدا اینطور خواست روز سه شنبه که تعطیل بود ما رفتیم خونه ی مادر جون , تقریبا اوایل شب بود که خبر دادن یکی از اقواممون فوت کرده و باید بریم , هم ناراحت شدم برای اون بنده خدا و هم خوشحال شدم برای خودمون چون دیگه باید حتما میرفتیم , خلاصه سریع پریدیم و اومدیم خونمون و وسایلامونو حاضر کردیم و شبونه عازم شدیم که بریم شهرمون ولیییییییییییییییییی وسطای راه یادم اومد که ای وااااااااااااااااااااااااااااای سا...
26 بهمن 1392

خدایا ازت ممنونم..........

خدایا ممنونم ؛  من می‌تونم تمام زیبایی‌های پیرامونم را ببینم ،  کسانی هستند که دنیایشان همیشه تاریک و سیاه هست … خدایا ؛  من می‌تونم راه برم ،   کسانی هستند که هیچوقت نتونسته‌اند حتی یک قدم بردارند … خدایا از تو ممنونم ؛  که دل رئوف و شکننده‌ای دارم ،  کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که هیچ محبت و احساسی رو درک نمی‌کنن … خدایا سپاسگزارم ؛  که به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم ،  کسانی هستند که از این نعمت و برکت وافری که به من داده‌ای بی‌بهره‌اند … خدای عزیزم ؛ &...
19 بهمن 1392

من و ایمان و نی نی مون ......

ایمان عزیــــــــــــــــــــــــــــــزم خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی؟ این هفته که حسابی ترکوندی و حسابی هم خوش گذشت بهت , البته برفی که بشه برف بازی کرد نیومد فقط به خاطر سردی هوا یه هفته خونه نشین شدی من فکر میکردم حوصله ات سر میره و بهونه ی مدرسه رو میگیری ولی دیدم نه بابا انگار نه انگار که مدرسه ای هست و کتاب و درسی , به زور و با اصرار من یه چند باری کتاب کاراتو با هم کار کردیم و دیگر هیچ !!!!یکسره بازی و کارتون.....اصلا نمیذاری من طفلی!!!به کامپیوتر نزدیک بشم الآن هم که من اینجا نشستم شما نیستی ,با بابایی رفتی فوتبال تازه دعا میکنی که هفته ی آینده هم تعطیل باشه که امیدوارم نباشه چون خیییییییییییییییلی دیگه عقب میمون...
17 بهمن 1392

هورا ..............

پسر عزیز مننننننننننننننننن امروز بالاخره الآن اعلام کردن که مدارس ابتدایی مشهد تعطیل است چقدررررررررررررررررررررررررر منتظر بودیم , دیشب تا ساعت دوازده شبکه خراسان رو به امید تعطیلی امروز مدارس نگاه کردیم ولی فقط نوشته بود شهرستانهای اطراف !!!!! خلاصه که خیلی مخصوصا برای شما ناراحت کننده بود تو کف یه تعطیلی غیر از جمعه مونده بودیم دیروز عصر یکدفعه برف تندی شروع شد و ما گفتیم: ایمان صد در صد فردا تعطیلی !!! تو هم دلتو صابون زدی برای تعطیلی ولی وقتی اعلام نشد کلی خورد تو پرت صبح که از خواب بیدار شدی همچنان منتظر تعطیلی بودی و به هر جا زنگ میزدم جواب منفی بود , تو هم همش میگفتی : مامان من امروز نمیرم , میخوام...
12 بهمن 1392

این نیز بگذرد......

گل پسر تاج سرم عزیـــــــــــــــــزم , منو ببخش مامان جونم که این دفعه خیلی دیر اومدم سر وقت وبلاگت آخه خودت که در جریانی , میدونی که چه روزای بدی رو دارم میگذرونم و احتمالا چه روزای بدتری پیش رو خواهم داشت , این جوجه کوچولو منو کشته  کمرم که درد میکنه , معده م که دائم اوضاعش به هم ریخته ست , سرم که یکسره گیج میخوره (اگه این قرصا نباشه که اصلا نمیتونم سرمو نگه دارم ),از همه بدتر دندونام از یک کنار شروع کردن به درد کردن اصلا نمیتونم رو هم فشارشون بدم , غذا خوردنم که شده مثل آدمای صدساله (دیگه خودت بدون چجوری!!!)دهنم هم که آفت زده به چه بزرگی , لثه هام که همشون متورم شدن , گلوم هم که درد گرفته, نمیدونم چه سریه که هم...
4 بهمن 1392

و خدایی که در این نزدیکیست...........

جنینی كه در این عكسها دست جراح را در دست خود گرفته جنینی است كه دچار بیماری مادرزادی اسپاینا بیفیدا (spina bifida) (بیرون زدگی نخاع به علت بسته‌نشدن كانال نخاعی) بوده است. در صورتی كه حاملگی و رشد جنین به همین شكل ادامه می‌یافت در ماه های آتی احتمال مرگ و یا فلج جنین بسیار بالا بود و برای اولین بار در تاریخ پزشكی قرار شد این جنین در هفته 21بارداری در داخل رحم مادر توسط جراح تحت عمل قرار گیرد. نام این كودك ساموئل (Samuel Armas) و نام جراح دكتر جوزف برونر (Dr. Joseph Bruner) است . این عمل در یك مركز پزشكی دانشگاهی (Nashville’s Vanderbuilt University Medical Center) انجام شد. بعد از عمل، این جنین ( ساموئل فعلی ) دست خ...
21 دی 1392

درد دل.....

پسر خوشکلم , نفســـــــــــــــــــــــــــــــــم این روزا اصلا حالم خوب نیست , از هفته ی پیش که رفتیم خونه ی مامانم ناسازگاری این فینگیلی شروع شد اونجا که با علامتهایی که دیدم اعصابمو به هم ریخت , اینجا هم که خداروشکر علامتها تموم شد کشته منو با این حالت تهوع , هر چی میخورم همینجور رو دلم میمونه و میخواد...همه ی تلاشم این بود که قرصای ضد تهوع رو نخورم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم , امروز خوردم فعلا که تاثیر نداشته سرم یکسره سنگینه و گیج میخوره همین الآن دارم نوشته ها رو قاطی پاطی میبینم , دلم یه خونه تکونی درست حسابی میخواد ولی نمیتونم ...... این هفته که بار همه ی کارا رو دوش تو و بابایی بنده خدا بود , تو که اصلا نمیذاشتی کار ...
19 دی 1392