ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

خیــــــــــــــــــــــلی خوب.........

پسر نازنین من امروز ظهر که از مدرسه اومدی از همون در حیاط تا دم در خونه برای خودت آواز میخوندی و خوشحال , داشتی میومدی , بعد بهم گفتی:مامانی امروز تو مدرسه ازمون امتحان گرفتن هم ریاضی و هم فارسی هر دو تاشون هم از اول کتاب , من هم از هر دو تاشون خیلی خوب گرفتم بعد هم بهمون جایزه دادن : یه قیچی کوچولوی کاغذبری با یه دونه پاک کن وااااااااااااای اینقدر خوشحال شدم نفس من که نهایت نداره,خدارو شکر,تو همونی هستی که من میخواستم ممنون که منو به آرزوم رسوندییییی از ظهر هم که دیگه تب قیچی تو رو گرفته , با یه قیچی تیز افتادی به جون موهای بینوای من فکر کنم یه, یه وجبی کوتاه شدن از ظهر تا الآن.... راستی یه چیز دیگه:از صبح تا ...
23 آذر 1392

تابان,تاوان!!!!

الآن داریم با گل پسرم برگه هایی که معلمشون داده حل میکنیم,یه قسمت نوشته با این بخشهای بهم ریخته کلمه ی جدید بنویس:تا , سر , بان , تر , در , ما..... یکی از کلمه هایی که ایمان ساخت , تابان بود . بهش میگم : ایمان تابان یعنی چی؟؟؟میگه:یعنی مثلا یکی که کار بدی میکنه بهش میگن : باید تابان کارتو پس بدی!!!! ایمان جان , اون تاوانه تاووووووووان ...
15 آذر 1392

تصاویر متحرک و جالب.....

این تصاویر رو امروز تو ایمیلم دیدم,دیدم خالی از لطف نیست بذارمشون تو وبلاگ تا بقیه دوستامونم ببینن..... کمک بی رحمانه برای عبور از خیابان حرکتی باورنکردنی از سر کار گذاشتن پلیس نهنگ ها از بچگی حامی همدیگر هستند این تصویر مربوط به حالا نیست. مربوط به اون وختاست که حتی گربه ها هم علاف کوچه و خیابون نبودند!!! حتی خرگوشها هم از موانع سر راهشون نمی ترسند!!! آخیییییییییییییییییی , الهییییییییییی , عسیـــــــــــــسممممم یک گیاه مرجانی ترسو در اعماق دریا  چطور بود؟؟؟!!! ...
13 آذر 1392

مامان دانش آموز!!!!

عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم دیروز با هم معلم بازی کردیم,من شدم دانش آموز تنبل و هیچی یاد ندار!! شما هم شدی آقای معلم خیــــــــــــــــــلی مهربون دیکته ی من که افتضاح شد,همش غلط بود و من هم در حال عذرخواهی بودم و به معلمم قول میدادم که این دفعه ی آخر باشه و دفعه ی دیگه حسابی میخونم.... آقای معلمم که الهی قربونش برم همه ی اشتباهاتم رو ندیده گرفت و خودش اصلاحشون کرد و بهم بیست داد بعضی کلمه ها که خوندنشون برات سخت بود رو میگفتم:ایمان بده من برات بخونم,خیلی جدی میگفتی:ایمان کیه؟؟!!من آقای معلمم دیگه ایمان نیستم فدات شم معلم کوچولوی خودمممممم,بعد با دستت روی کلمه های دیگه رو میگرفتی و فقط همون یک کلمه ...
13 آذر 1392

فنچ!!!!!!!

وروجکمممممم دیروز درس شیرین علوم داشتین مثل اینکه در مورد پرنده ها بوده,بعد معلمتون گفته:هر کی هر پرنده ای تو خونه اش داره یا پرنده رو بیاره یا یه تحقیق در موردش,ما تو خونه مون فنچ داریم ولی من که نمیتونستم بهت اجازه بدم فنچهای عزیـــــــــــــــــــزم رو ببری مدرسه و احتمالا ظهر جسدشون رو برام بیاری!!!هر چند خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی اصرار کردی که خودشون رو بهت بدم ولی شرمنده عشــــــــــــــــــــــــقم نمیشه بنابراین راه دوم رو انتخاب کردم و شروع کردم به سرچ کردن تو اینترنت برای تحقیق.... همینجور که داشتم مطالب رو میخوندم تو یکی از وبلاگها یه آقایی یه خاطره ی تلخ از فنچاشون نوشته بودن که بر اثر بیتوجهی خودش...
10 آذر 1392

آخر این هفته....★☼

عزیـــــــــــــــــــــــــــــــز دلـــــــــــــــــــــــــــــم روز پنج شنبه,من و شما بدون بابایی (چون بابایی میخواست رو پایان نامه اش کارکنه و ما هم گفتیم بهترین فرصته که بابایی رو تنها بذاریم تا به کارش برسه ) با دایی محمد و زندایی سمانه رفتیم خونه ی دایی محسن که جمعه صبح زود بریم باغشون,شما هم که تا اسم باغ میاد دیگه کی میتونه جلودارت باشه سریع مشقاتو نوشتی و یه ریز اصرارکه بریم بریم بریم..... البته قرار بود پنج شنبه شب بریم شهر بازی که به خاطر باغ از اونم گذشتی که واقعا دیگه نهایت علاقه ی تو رو به رفتن فهمیدیم چون تو امکان نداره از شهر بازیت بگذری به خاطر کسی یا چیزی باغ هم که پره از چیزایی که تو دوست داری مثل م...
9 آذر 1392

مشق و دیکته.........

عشق عزیز مننننننن هر روز که از مدرسه میای کیف میفته یه طرف,کاپشن میفته یه طرف,لباسا میفته یه طرف دیگه و خلاصه خونه تبدیل میشه به بازار شاممممممممم (بازار شام به تمام معنی هاا,یعنی اگه کسی اون موقع بیاد دیگه آبرویی برام باقی نمیمونه...منم دقیقا اینجوریم ) خلاصه بعد از یه استراحت چند ساعته شروع میکنی به مشق نوشتن و کاراتو انجام دادن که خداوکیلی کاراتم خوب انجامشون میدی و هر روز هم معلمت برات تو دفترت همراه با امضاء یه پیام هم مینویسه و من هم وقتی که میای سریع میرم سر دفتر مشق و دیکته ببینم چی برات نوشته.اگه پیام خوب باشه که من این شکلیم ولی اگه جور دیگه ای باشه تبدیل میشم به این من و بابایی بهت گفتیم هر ده تا هزار آفرین تو...
7 آذر 1392

من و ایمانم....✿ ♥‿♥)

خوشکل عسل من(به قول ململ) پاییز هم داره تموم میشه!!!باورت میشه به همین زودی دو ماه و خورده ای از این فصل زیبا گذشت,دو ماهی که هر لحظه اش زیباترین و با استرس ترین روزای عمرم بود,زیبا به خاطر اینکه داری خوندن یاد میگیری و قدم به قدم با هم داریم به روزای باسوادیت نزدیک میشیم و دلهره آور برای اینکه همش فکرم مشغولته که تو مدرسه چیکار میکنی,تو سرویس یه وقت اتفاقی نیفته , خیلی سعی کردم که تا اول مهر بتونم گواهینامم رو بگیرم و خودم ببرمت مدرسه ولی نشد ایشالا سال بعد.... میدونی , من همیشه فصل پاییز رو دوست دارم , چون هم هوا خیلی خوبه هم احساس میکنم همه چی تو پاییز عوض میشه,همه ی زندگیا نظم خاصی میگیره مثل ما که واقعا زندگیمون منظم ش...
6 آذر 1392

زمانه!!!!

این فیلمهای شبکه ی آی فیلم بد جوری روی گل پسرم تاثیر داره دیشب موقع پخش سریال زمانه بهم میگی:چرا اینقدر بهزاد ناراحته؟؟میگم :خب چون به زنش داره دروغ میگه.. بعد از چند لحظه ازم پرسیدی:مامان اگه الآن شما بفهمی که بابایی به شما نگفته و یه زن دیگه داشته چیکار میکنی؟؟؟ هیچی دیگه,موندم چی جواب بدم بگم میمونم , نمیمونم....گفتم به نظر تو باید چیکار کنم؟؟گفتی:صد در صد طلاق.... وایییییییییییییییییییی خوبه جای من نیستی عزیز مادررررر,فدات شم حالا شاید بشه یه کاریش کرد طلاق چیه آخههههههههه...... عشششششششششششششقمی ...
4 آذر 1392