نفسم
عزیز دلم از امروز می خوام به طور مرتب خاطراتت رو بنویسم امیدوارم که موفق بشم. دیروز با عموها و عمه و مادرجون رفتیم بیرون.خیلی خوش گذشت ولی آخرش خیلی سرد شد و اومدیم خونه حیف که عکس نگرفتم ایشالله دفعه بعد.شب هم دایی محسن و دایی محمد اومدن و تو کلی باهاشون بازی کردی و خلاصه روز خیلی خوبی بود و تو چون خیلی خسته بودی امروز مهد نرفتی. ...
نویسنده :
مامان
11:37
ایمانی
قصه گویی
عزیز دلم، دیروز با هم کتاب درست کردیم، یه کتاب خوشگل. قصه، نقاشی و چسبوندن و صفحه گذاریشم با خودت بود من فقط برات نوشتم،ایشالله سال دیگه بری مدرسه خودت بتونی بنویسی. گل من زن عمو جون اسم قشنگی برای وبلاگت انتخاب کرده، تو واقعا هدیه آسمانی از طرف خدا هستی برای ما. عشق من، از لحظه لحظه بودنت استفاده کردم. امیدوارم همیشه سلامت باشی و شیطون. خوشگلکم، نمیدونی وقتی مریض میشی چقدر مظلوم میشی، از خدا میخوام هیچوقت مریضی سراغ تو نیاد.من و بابایی خییییییییلی دوستت داریم. ...
نویسنده :
مامان
8:46
بدون عنوان
عشق من اینجا یک ماهه بود.
ایمان نانازی
بدون عنوان
سلام.این وبلاگ یه هدیه است از طرف زن عمو ( مامان بردیا) برای ایمان جون.قراره مامانیش لحظه های شیرین ایمانیش رو اینجا ثبت کنه. ایمان جون ما یه پسر خیلی خوب و نازه که زن عمو خیلی دوستش داره. بردیا جوون و ایمان جوون قراره با هم داداشی باشن آخه خیلی همدیگرو دوست دارن ...
نویسنده :
مامان
8:51