خیــــــــــــــــــــــلی خوب.........
پسر نازنین من
امروز ظهر که از مدرسه اومدی از همون در حیاط تا دم در خونه برای خودت آواز میخوندی و خوشحال , داشتی میومدی , بعد بهم گفتی:مامانی امروز تو مدرسه ازمون امتحان گرفتن هم ریاضی و هم فارسی هر دو تاشون هم از اول کتاب , من هم از هر دو تاشون خیلی خوب گرفتم بعد هم بهمون جایزه دادن : یه قیچی کوچولوی کاغذبری با یه دونه پاک کن
وااااااااااااای اینقدر خوشحال شدم نفس من که نهایت نداره,خدارو شکر,تو همونی هستی که من میخواستم ممنون که منو به آرزوم رسوندییییی
از ظهر هم که دیگه تب قیچی تو رو گرفته , با یه قیچی تیز افتادی به جون موهای بینوای منفکر کنم یه, یه وجبی کوتاه شدن از ظهر تا الآن....
راستی یه چیز دیگه:از صبح تا الآن نینی وبلاگ قطع بود و کانکت نمیشد و همین برای من توفیق اجباری شد که بشینم و ژاکتی رو که از یه ماه پیش برات سر انداخته بودم رو تموم کنم خلاصه که خیلی خوشجل شده , حالا بعدا عکسشو میذارم برات.یه کلاه هم سر انداختم برات,تا حالا سه تا بافتم که گم شده , حالا ببینیم این چی میشه
اینم یه عکس هویجوری
پسر عزیزم
عشق من رو با خودت داشته باش,عشق من مثل نفس باهاته.