ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

شروع امتحانات (◕‿-)

1393/2/26 11:36
نویسنده : مامان
451 بازدید
اشتراک گذاری

ایمان من

چهارشنبه تو مدرسه تون جلسه بود , تو جلسه هم بهمون گفتن که از شنبه قراره امتحاناتون شروع بشه , همه هم پشت سر هم Kaskus Emoticons Smiley Collection

شنبه : ریاضی

یکشنبه : جمله نویسی و بنویسیم

دوشنبه :دیکته

چهارشنبه :قرآن

ما قرار بود از پنجشنبه تا جمعه شب بریم باغ دایی محسن ولی به خاطر شما کنسلش کردیم و فقط دیروز یه سر رفتیم و برگشتیم Kaskus Emoticons Smiley Collection

اونجا هم میدونی چی شد؟؟؟؟جوجه ی کوچولوتو کلاغ برداشت و بردگریه

من نمیدونم اون کلاغ بی ریخت چجوری از زیر اون همه درخت و سبزی , جوجه ی بخت برگشته رو دید !!چنان برق آسا اومد پایین و جوجه رو برداشت که اصلا نتونستیم هیچ کاری بکنیم , فقط دیدم که یه چیزی اومد پایین و رفت بالا !! تازه اون موقع دیدم که یه چیزی داره تو نوک کلاغه دست و پا میزنه !! دلم برای جوجه بیچاره کباب شد ولی کاری هم نمیشد کرد

الهی بمیرم برات , چقدر گریه کردی برای جوجه ات , بهت میگفتم : آخه ایمان جون اون که بالاخره میمرد , اینقدر گریه نداره که .میگفتی : میمرد بهتر از این بود که کلاغ هی بهش نوک بزنه و بکشدش .البته راست هم میگفتی غمناکبستنی میخوردی و گریه می کردی , طعم شوری و شیرینی با هم یکی شده بود.

دایی محسن بهت گفت : من یه جوجه کوچولو دارم , اونو برای خودت ببر .

شب که میخواستیم بیایم بهت گفتم : ایمان اون جوجه رو باشه هفته ی دیگه بیاریم که امتحاناتم تموم شده باشه و با خیال راحت بتونی باهاش بازی کنی .اولش که هر چی گفتم گوش نکردی و گفتی : نه من همین امشب میخوام جوجه رو ببرم ولی وقتی میخواستیم بیایم بهم گفتی : باشه مامان هفته ی دیگه میبرمشبغلفدااااااااااااااااااااااااااات بشم پسر فهیم خودمممممممممممممم.

اینم از داستان باغ رفتنمون , خیلی هم خوش گذشت .مگه نه؟؟؟چشمکالآن هم رفتی تو اتاق و با بابایی داری داری ریاضی تمرین میکنی , موفق باشی پسر نازم.

خب حالا میریم سر وقت کوچولومون : از امروز دیگه نی نی خوشملمون رفت تو هفت ماه فقط صد روز شایدم کمتر مونده تا روی ماهشو ببینیم . دلم میخواد مثل تو باشه , تو خیلی پسر خوبی بودی بوسبه اون صورت اذیتی نداشتی برام . امیدوارم داداشتم مثل خودت باشهمحبت

http://zibasaz.niniweblog.com/

پسندها (5)

نظرات (7)

مامان نازنین جون
29 اردیبهشت 93 11:25
انشاا... موفق باشی عزیززززززززززززم واقعا هم چه جوری گریه میکرد خواهر اونم واسه ی یک جوجه
مامان
پاسخ
ممنون زن دایی جون آره واقعا !! بچه خیلی دل رحمه!!!
مامان عالمه
30 اردیبهشت 93 13:41
موفق باشی گل پسر
مامان
پاسخ
ممنون خاله جون
الهام مامان علیرضا
1 خرداد 93 8:39
ایشالا امتحانات به خوبی و خوشی تموم شه ایمان جون خیلی دلم واسه جوجه کوچولو سوخت ایشالا نی نی زودتر بیاد و شما هم سرگرم بشی
مامان
پاسخ
مرسی خاله جون آره من که شاهدش بودم دلم براش کباب شد ممنون عزیزم
مامان امین
7 خرداد 93 18:37
موفق باشی گل پسر
مامان
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان صغر ی
7 خرداد 93 22:08
از بعثت او جهان جوان شد ، گیتى چو بهشت جاودان شد این عید به اهل دین مبارک ، بر جمله مسلمین مبارک . . . موفق باشی عزیزم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم , عید شما هم مبارک
مامان مرضیه
11 خرداد 93 20:36
ایشالله که ایمان جونم تو امتحاناش موفق باشه.
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان ترنم
23 خرداد 93 11:59
آخي جوجه بيچاره.
مامان
پاسخ