چقدر ترسیدم!!!!!!!!!!!
پسر عزیزم
چه لحظات سختی رو پشت سر گذاشتم , از دلشوره داشتم میمردم
شما هر روز ساعت پنج و ربع و هر چهارشنبه ساعت چهار و ربع میرسیدی خونه ولی امروز ازت خبری نشد و دیر کردی , زنگ زدم به راننده سرویست جواب نداد ده دفعه بیشتر زنگ زدم , داشتم از دلشوره میمردم خیلی ترسیدم بالاخره بعد از صدمین بار گوشیشو جواب داد و گفت:تصادف کرده و بچه ها الآن با داداشش دارن میان . فکر کردم برای شماها اتفاقی افتاده ولی گفت که بچه ها چیزیشون نشده و تصادف جزئی بوده , هر روز من همین دلشوره هارو دارم تا بیای صد دفعه سوره های قرآن رو میخونم و از خدا میخوام خودش نگهدارت باشه....
وای مردم و زنده شدم تا اومدی , خدایا چقدر سخت بود...
خدارو شکر که به سلامتی رسیدی خونه , خدایا خودت مواظب همه ی بچه هامون باش......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی