بچه که بودیم......
بچـه که بودیـم ...
بچه که بودیم چه دل بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلمان به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می شد خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلب ها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین ...
بچه که بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم و از چشمهایمان می آید!
بچه که بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم و هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون می رفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون موند و آشتی نکردیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخ هم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزوم ون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم و همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم، درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...
اما هیچ کس نمی فهمد
بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم، بچه بودیم
بزرگ که شدیم، بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم
ای کاش با همون صفتهای خوب و پاک بزرگ می شدیم.