فنچ!!!!!!!
وروجکمممممم
دیروز درس شیرینعلوم داشتین مثل اینکه در مورد پرنده ها بوده,بعد معلمتون گفته:هر کی هر پرنده ای تو خونه اش داره یا پرنده رو بیاره یا یه تحقیق در موردش,ما تو خونه مون فنچ داریم ولی من که نمیتونستم بهت اجازه بدم فنچهای عزیـــــــــــــــــــزم رو ببری مدرسه و احتمالا ظهر جسدشون رو برام بیاری!!!هر چند خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی اصرار کردی که خودشون رو بهت بدم ولی شرمنده عشــــــــــــــــــــــــقم نمیشه بنابراین راه دوم رو انتخاب کردم و شروع کردم به سرچ کردن تو اینترنت برای تحقیق....
همینجور که داشتم مطالب رو میخوندم تو یکی از وبلاگها یه آقایی یه خاطره ی تلخ از فنچاشون نوشته بودن که بر اثر بیتوجهی خودشون فنچاشون بر اثر گرسنگی مرده بودن,این باعث شد که من هم یاد یه خاطره ی ناراحت کننده و وحشتناک از فنچام بیفتم........
تابستون دو سال پیش بود که ما یه هفته ای رفته بودیم مسافرت , برای فنچها هم غذا و هم آب به اندازه ی کافی گذاشته بودم و فکر هم نمیکردم اتفاقی براشون بیفته ولی وقتی اومدیم همینکه نزدیک قفسشون شدم,
وای چه صحنه ای دیدم دلم براشون کبـــــــــــــــــــــــــاب شد,خیییییییییییییییلی ناراحت شدم , یکی از فنچای بینوای من یه تیکه نخ از کاور پارچه ای قفس دور گردنش گره خورده بود و از میله ی لونه اش آویزون شده بود یعنی انگار کسی دارش زده بود
ایــــــــــــــــــــــــنقدر ناراحت شدم که خدا میدونه , اون یکی دیگه اصلا بیچاره از تو لونه بیرون نیومده بود,فکر کنم ترسیده بود به سرنوشت دوستش یا همسرش دچار بشه.....
البته چند دفعه که شما نجاتشون دادی من نمیدونم اینا با نخها چیکار دارن ,هر چی هم نخها رو میکنم ولی انگار دوباره در میان....
ای بابا بشینین سر جاتون دیگگگگگگگگگگگگه
فنچ رنگین کمانی
خداوکیلی همه ی مخلوقات خداوند در نوع خودشون قشنگن ولی فنچ یه چیز دیگه ست,ظریف و زیبا و شلوغ پلوغ