☹☹☹واکسن دو ماهگی☹☹☹
پسرک نازنین من , کیان نفسم دیروز بالاخره بعد از چند روز تاخیر بردیمت واسه واکسن الهی بمیرم برات مادرررررررررررررررر از دیروز همینطور آش و لاش افتادی و همش نق نق میکنی , اگه ناخوداگاه دستم به جای واکسنت بخوره جیــــــــــــــــــــــــــــغ میکشی , همش هم داغی , هی مجبورم استامینوفن تلخ و بدمزه بهت بدم اینقدرم بدت میاد , از قیافه خوشکلت معلومه نازنینم من که طبق معمول واینستادم واکسن خوردنت رو ببینم و بازم بابایی شما رو برد البته اینبار بابایی تنها نبود و ایمان جونمم بود , بابایی و ایمان میگن که شما یه ذرررررررررررررررره گریه کردی , البته منم همچین توقعی ازت داشتم , چون خیلی صبور و آرومی ولی تلافی صبرتو از دیروز ...
نویسنده :
مامان
17:31