ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

پسرک عزیز دوماهه ی من

1393/7/28 11:41
نویسنده : مامان
825 بازدید
اشتراک گذاری

کیان جونی من امروز شصت و پنج روزه شده , اینقدر شیرین و خواستنیه که دلم میخواد درسته قورتش بدم خوشمزههمش دوست داره باهاش بازی کنیم , صبح ها که از خواب بیدار میشه فقط میخنده  , یکی دو ساعتی هم با خودش سرگرمه و حرف میزنه بوسپسر خوشکل من عاشق داداش عزیزشه و هر جا ایمان میره چشمای کیان نانازی من دنبالشهبغل

چند روز پیش ایمان بهم میگه : مامانی بذار امتحان کنم ببینم واقعا منو دوست داره یا همینجوری چشاش اینور و اونور میره ؟؟؟ یعنی ده بار که ایمان هی این طرف و اونطرف رفت و کیان چشماش دنبال ایمان حرکت کرد , بعد ایمان گفت : مامانی مثل اینکه واقعا منو دوست داره ها , همش منو نگاه میکنه . گفتم : پس چی که دوستت داره , مگه میشه آدم داداش به این مهربونی رو دوست نداشته باشه آرام واقعا هم ایمان خییییییییییییییییییییییییلی کیانو دوست داره و یه ذره هم اذیتش نمیکنه محبت فقط تنها کار خطرناکی که انجام میده اینه که همش دوست داره کیان بغلش باشه و باهاش راه بره , البته من همیشه کیانو بهش میدم به خاطر اینکه الآن تو سنی هست که هم ممکنه حساسیتش به کیان زیاد بشه و هم اگه بگم اینکارو نکن بدتر پیله میکنه و میترسم در غیاب من بخواد برش دارهترسو ولی تا راه رفتنش تموم بشه و بیاد بشینه قلبم رو هزار میزنه خطا

چند روز پیش من داشتم لباساشونو مرتب میکردم تو اتاق و ایمان داشت تو هال با کیان حرف میزد و بازی میکرد , وسط حرفاش ایمان داشت میگفت : آخه من به تو چی بگم که اینقدر دوستت دارممممممممممم.الهی که من فدای جفتشون بشم ایشاللللللللللللللللللللللللللللللا.

وقتی سرشو میذاره رو شونم و هی از خودش صدا در میاره و دستشو مشت میکنه میذاره کنار صورتش , دلم میخواد بخورمش , خیلی این حرکاتشو دوست دارم محبت

جدیدا بازی کردن با دستاشو یاد گرفته و همش حرکتشون میده و وقتی چیزی جلوی صورتش میگیری سعی میکنه بگیرتش , دستاشو تو دهنش میکنه و ملچ ملوچی میکنه که انگار خوشمزه ترین غذای دنیا , همون دستای خودشهزبان

خلاصه که سه تاییمون عاشقشیم

من همیشه فکر میکردم داشتن دو تا بچه حتما خیلی سخته , چون کارای یه بچه ی کوچیک تمام وقت آدمو میگیره , از اونور هم باید وقت بذاری برای بچه ی دیگه مخصوصا اگه مدرسه ای باشه , غذاش به موقع , خوابش به موقع , به تکالیفش برسی , وسایل گمشدش رو پیدا کنی , البته سخت هست ولی بیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینهایت شیرینه , من الآن دارم از زندگی کردن با پسرای خوشکلم لذت میبرم .

تقریبا میشه گفت هیچ وقته آزادی ندارم مگه بعضی وقتا که همسایه مون میاد کیانو میبره , خوابم نسبت به قبل از نصف هم کمتر شده ( تو کل شبانه روز چها یا پنج ساعت ) , کارایی که دوست دارم انجام بدم رو نمیتونم ( مثلا من بافتنی خیلی دوست دارم ببافم ولی وقت ندارم , یک کلاه رو سه روزه سر انداختم ولی هنوز نصفه نشدهخندونک) , کلی عکس و مطلب داشتم و دارم برای وبلاگ ولی تا میام بشینم صدای کیان در میاد و مجبورم برم , و............. ولی بازم خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم

146.gif    146.gif    146.gif      146.gif

زندگیم فدای تو نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم

لبخند تو تمام تعادل شهر را به هم میریزد , تو بخند , من شهر را دوباره میسازم.

 و در نهایت................

کیان و بابایی مهربونش که حتی نصفه های شب که کیان گریه میکنه بیدار میشه و بغلش میکنه , مرسی باباجون مهربونم.

خنده های تـــو

بزرگترین ِ آرزوهـــایِ مـن انـد.

شادمانه بخــند؛

بگذار تا برآورده شوند ...

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

پسندها (2)

نظرات (3)

عمه عاطفه جوووووووون
29 مهر 93 9:41
خدا بهت صبر بده مامان گرفتار... ایشالله خدا حفظشن کنه و یکم هم زیادشون کنه...
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان فهیمه
29 مهر 93 13:33
خدا حفظشون کنه ایشالا
مامان
پاسخ
ممنون فهیمه جون
مانی مامانو
4 آبان 93 18:18
خییییییییییییییلی نمکیه خدا حفظش کنه
مامان
پاسخ
ممنون عزیزممممممممممممممممممم