پسرک عزیـــــــــــــــــــــــــزمامان , چهل روزه شده......
پسر کوچولوی نازنازی من , کیان عسلی من , امروز چهل روزه شده اینقدر روزا با شتاب و باسرعت دارن میگذرن که باورم نمیشه چهل روز از زمینی بودن کیان من داره میگذره
انگار همین دیروز بود که من تازه فهمیده بودم قراره دوباره مامان بشم و میگفتم کی میخواد این نه ماه بگذره
انگار همین دیروز بود که ایمان مدام از من سوال میکرد : مامانی الآن چقدریه ؟ کی میخواد حرکت کنه ؟ و من میگفتم : مثلا الآن اندازه یه عدسه , بعد شد اندازه ی لوبیا و بعد اندازه ی کف دست و........همینجور گذشت تا رسید به الآن و چهل روزه که کیان عسلی من پیش ماست و چهل روزه که ایمان واقعا درک کرده که داداشی شده و هر وقت کیان گریه میکنه جون داداش گفتنای ایمان نفس شروع میشه
خیلی خوشحالم که اون روزای پراسترس تموم شد و الآن کیان من پیش ماست و از دیدن و بودنش و داشتنش لذت میبرم
پسر کوچولوی من نسبت به اون روزای اولش خیلی فرق کرده , الآن دیگه کاملا حرف زدن ما با خودش رو میفهمه و دوست داره یکی باهاش حرف بزنه , اصلا دوست نداره تو اتاق یا حتی سر جاش تنها باشه !! به محض اینکه حس کنه تنهاست گریه میکنه بعضی وقتا اینقدر جیــــــــــــــــــــــــــــغای بنفش میکشه و نفس نمیکشه و لب و دهنشو میلرزونه که من واقعا دست و پامو گم میکنم وقتی میخواد گریه ی الکی و بدون علت بکنه پای راستشو محکم میکوبه زمین و دستاشو همزمان با پاش حرکت میده , سرشو یه چند ثانیه ای نگه میداره و وقتی بغلش میکنم سرشو تا جایی که بتونه رو شونم نمیذاره و با چشمای کوچولوش اینور اونورو نگاه میکنهخلاصه بلایی شده واسه مامانش عاشششششششششششششقشم.
امروز حموم چهل روزگیشو رفته و شیرشم خورده و الآن مثل یه آقا گرفته خوابیدهدر کل خیلی بچه ی آرومیه خداروشکرررررررررررررر و غیر از پنج شش شب بزنم به تخته بقیه شبا راحت خوابیده
اینم کیان جوووووووووونی بعد از حمام چهل روزگی
مامانی فدات عشششششششقم
زندگی معنای پیچیده ای ندارد , همین که تو باشی کافیست.