ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

مشق نوشتن با اعمال شاقه!!!!!!!

به مقصود خودش رسید و ایمان رو از میدون بیرون کرد  تو باشی      من    قدم به قدم فدایت می شوم    تو باشی    از لحظه های دلتنگی جلو می زنم    به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم    به بن بست ها    به خیابان هایی همه با یک نام ...    دوست دارم تو باشی و من    نشانی ها را گم کنم    راه خانه را هم ندانم    تا همه بفهمند    برای من کم حواس   ...
29 فروردين 1394

نوروز94

سلامممممممممممممممم دوستای گلم سلاممممممممممممم پسرای عزیزدردونه ی من امسال نوروزمون با وجود پسر کوچولو قشنگتر شده بود , امسال بر خلاف سالهای گذشته که برای سال تحویل مشهد میموندیم , رفتیم شهرستان خونه ی مامان خودم , واقعا دیگه دلم تنگ شده بود که اول عید رو پیش خونواده خودم باشم , هوا هم که به شدت عالی و بینظیر بود بر خلاف پارسال که اینقدر اول سال سرد بود که اصلا نمیشد جایی بره آدم ایمان هم اینقدر کیف کرد با بچه ها , سالای قبل تو مشهد هیچ بچه ای نبود که باهاش بازی کنه , برای همین حوصله ش خیلی سر میرفت ولی امسال دیگه حسابی دلی از عزا درآورد روز اول عید که رفته بودیم باغمون , موقع گریه کردن کیان یک لحظه چشمم خورد به دهن کی...
27 فروردين 1394

شیطنتهای پسر کوچولوی عزیزم ....

سلام دوستان , خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ خسته نباشین از خونه تکونی به خاطر کمبود وقت اومدم فقط عکسای کیانو بذارم  و برم , پس بی مقدمه میرم سراغ عکسای عسلکمممممممممممم ف دای اون زبون کوشولوت برم من نفسسسسس ایمان زامبی نوش جانت پسرکم در حال غذا خوردن برنامه ی مورد علاقش رو هم میبینه خودش میریزه , خودشم جمع میکنه فدای دوتاتون کیان با من تو آشپزخونه قربون نگاه مهربونت برم من ن ن خودشو به هر چیزی میگیره و پا میشه آخه جا قحطیه فضولچه ی مامان می خواهم با تو باشم , با تو که در تمام لحظاتم وجود داری......
21 اسفند 1393

شش ماهگی کیان جونم+چهاردست و پاکردن کیان جونم

پسرای خوشکل من این روزا اینقدر اتفاق پشت سر هم افتاده که اصلا حتی یه نیم نگاه خشک و خالی هم نتونستم به وبلاگتون بندازم , دلم برای وبتون تنگ شده بود خوب شد اومدم از دلتنگی دراومدم اول از همه از ایمان جونم بگم که درست و حسابی زد تو دهن مدرسه و یازده روز تمام مدرسه بی مدرسه ( البته با تعطیلات رسمی ) تقریبا از دو هفته ی پیش مدرسه نرفت تا دیروز , علتشم مریضیای سریالی خونوادگیمون بود , دوشنبه ی دو هفته پیش که زنگ زدم به مامانم دیدم اصلا مامانم نمیتونه حرف بزنه و صداش میلرزه , ما هم از اینجا باروبندیلمونو جمع کردیم و رفتیم ولایتمون که چند روزی پیش مامانم باشیم و مواظبشون تا جمعه که خونه مامانم بودیم و صبح جمعه حرکت کردیم ...
26 بهمن 1393

پسرکم پنج ماهگیت مبارککککککککککک

پسر عزیز دردونه ی من , پنج شنبه پنج ماهه شد و به سلامتی قدمای کوچیکشو گذاشت تو ششمین ماه زندگیش به همین سادگی و به همین خوشمزگی پنج ماه از حضور فرشته ی کوچولومون تو خونه ی ما گذشت , اینقدر روزا با شتاب میرن و میان که تا به خودم میجنبم میبینم یک ماه به سن پسرکم اضافه شد کیان نازنین من , تو این یکماه خیلی پیشرفت داشت , اولیش اینکه تقریبا از اوایل پنج ماهگیش غلت زدن رو به صورت حرفه ای یاد گرفته و از این ور خونه به اونور برا خودش غلت میزنه و با هر چی دم دستش بیاد من جمله : شارژر و اتو و سفره و...بازی میکنه , این بلا فکر کنم از اون شیطونا بشه , وقتی که داره با یه چیز ممنوعه بازی میکنه , اینقدر بی سروصدا کارشو انجام میده مثلا...
27 دی 1393

ایمان دچار عذاب وجدان میشوددددددددددد!!!!!!!!!!

امروز صبح ایمان به خاطر یه مسئله ای ناراحت بود و گریه میکرد , کیان هم همون موقع بهش نگاه میکرد و میخندید ایمان هم از اینکه یکی بهش بخنده خیلی بدش میاد و فکر میکرد که کیان داره به اون میخنده , خلاصه ناراحت شد و کیان رو دعوا کرد و بهش اخم میکرد بعدشم رفت تو اتاقش , بعد از چند لحظه دیدم صدای گریه میاد رفتم پیشش و گفتم : برا چی داری گریه میکنی؟؟ میگه : آخه من چقدر پسر بدی هستم , چقدر بی وجدانم , آخه آدم یه نی نی کوچولو رو که هیچی نمیفهمه دعوا میکنه ؟ چرا باید داداش کوچولومو که هیچ تقصیری نداره دعوا کنم؟؟؟ واااااااااااااااای خدای من , من اصلا فکر نمیکردم که ایمان اینجور چیزا رو بفهمه و درک کنه , خییییییییییییییلی خوشحال شد...
4 دی 1393

کیان شیرین من .

سلام , سلام , صد تا سلام به پسرای خوشکلم به ایمان و کیان نازنینم که زندگی بدون اونا برام ممکن و متصور نیست و سلام به دوستای عزیزم یه چند وقتی بود که اصلا حوصله ی نشستن پشت کامپیوتر و نوشتن و حجو عکس کم کردن و آپلود کردنشونو و ....نداشتم , ولی امروز دیگه خودمو مجبور کردم که بیام اینقدر کیان این روزا شیرین و خواستنی شده , فداش بشم من الهی یک پسر پرحرفی شده که بیا و ببین , همش میگه : آقوووووو , آخووووو , ابووووو , امممممم , وقتی هم که عصبانیه پشت سر هم اینارو میگه ( البته اون موقع بیشتر به بد و بیراه گفتن به من نزدیکه )فقط کافیه کنارش بشینی و باهاش حرف بزنی , سر آدمو میخوره , همیشه آماده ی خنده ست , آب دهنشم که همیشه...
19 آذر 1393

پسرم.........

پسرم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن. نازنینم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی. دلبندم تو زیباترینی همیشه با این باور زندگی کن. خودت را فراموش نکن نفسم شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند. عزیزترینم هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست اشتباه که کردی برخیز اشکالی ندارد بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند. کودکم خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور...
21 آبان 1393

خواب وحشتناک!!!!!!!!!!!!

امروز صبح که پسربزرگه من از خواب بیدار شد , بهم میگه : وااااااااااااااااااااااااای مامانی , من یه خواب وحشتناک دیدم . گفتم : چه خوابی ؟؟ میگه : خواب دیدم معلمم به شما زنگ زده گفته چند تا مشق دیگه هم باید بچه ها بنویسن !!! اینقدر فکر و ذکر مشقا تو کله پسر من هست که تو خواب هم این خیالات دست از سرش برنمیدارن!!! جیگگگگگگگگگگگگگر مامانشه پسرم. ...
8 آبان 1393

شکار لحظه ها !!!!!!!!!!!

کیان در شرف عطسه عافیت باشه عسلکممممممممممممممم اینم یه عکس باحال از پسرکمممممممممممممممم قربون اون انگشتای کوچولوت برم من نفسسسسسسسسسسسسسسس     نمیدانم تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم , یا نفسم را به اندازه ی تو؟؟؟ نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا چون نفس میکشم تو را دوست دارم؟؟؟ نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیم ؟؟؟ تنها میدانم بسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسیار میخواهم تو را ...
5 آبان 1393