ایمان دچار عذاب وجدان میشوددددددددددد!!!!!!!!!!
امروز صبح ایمان به خاطر یه مسئله ای ناراحت بود و گریه میکرد , کیان هم همون موقع بهش نگاه میکرد و میخندید ایمان هم از اینکه یکی بهش بخنده خیلی بدش میاد و فکر میکرد که کیان داره به اون میخنده , خلاصه ناراحت شد و کیان رو دعوا کرد و بهش اخم میکردبعدشم رفت تو اتاقش , بعد از چند لحظه دیدم صدای گریه میاد رفتم پیشش و گفتم : برا چی داری گریه میکنی؟؟
میگه : آخه من چقدر پسر بدی هستم , چقدر بی وجدانم , آخه آدم یه نی نی کوچولو رو که هیچی نمیفهمه دعوا میکنه ؟ چرا باید داداش کوچولومو که هیچ تقصیری نداره دعوا کنم؟؟؟
واااااااااااااااای خدای من , من اصلا فکر نمیکردم که ایمان اینجور چیزا رو بفهمه و درک کنه , خییییییییییییییلی خوشحال شدم از اینکه دیدم پسرکم چقدر فهمیده و بزرگ شده بعد دیگه از زبون کیان گفتم : عیب نداره داداشی , من تو رو میبخشم و کلی حرف دیگه تا آروم شد
خدایا بی نهایت شکرت
خودت مواظب فرشته هام باش