ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

آآآآب

چند دقیقه پیش کیان اومده میگه :آب آب به ایمان ميگم :برو يه ليوان آب بهش بده، ایمان هم رفت که آب بده به کیان ولی هر چی ليوانو جلوش می گرفت کیان لیوان رو پس میزد و قبول نمیکرد،به ایمان گفتم :حتما منظورش به چیز ديگه ست ایمان به کیان گفت بهم نشون بده. کیان هم بدو بدو رفته جای کامپیوتر به ایمان ميگه آب.خلاصه فهمیدیم منظور بچه کلیپ آب بازی پارسال کیاانه که از صبح چند بار نگاش کرده بود ...
17 فروردين 1395

محبت برادرانه...

چند وقت پیش ایمان مریض شده بود , کیان هم میرفت پیشش و تند تند بوسش میکرد بعدشم که خود آقا کیان همون ویروسو گرفت و بیچاره م کرد کیان خیلی بامزه شده , تیتراژ خانه به دوش که شروع میشه , با دقت نگاه میکنه و میگه:توتو,توتو , وقتی هم که تموم میشه گریه میکنه و میخواد که دوباره شروع بشه , ما هم که دیدیم اینجوری نمیشه , تیتراژ رو ضبط کردیم و حالا هر وقت بخواد براش میذاریم فرهنگ لغات جدید کیان: خروسه میگه:قوقولی پیشی میگه : مو ببیی میگه:بب علی : عللی دود : دود(دود ماشینارو که میبینه میگه : دود دود) کنار مدرسه ایمان یه نونوایی هست , هر وقت میرسیم اونجا میگه: نون...
14 دی 1394

اولین برف زندگی قشنگ کیان....

دیروز مشهدمون سفیدپوش شده بود , صبح که از خواب بیدار شدیم من و ایمان با هم , یکی از پنجره اتاق , یکی از پنجره پذیرایی بیرونو نگاه کردیم و دیدیم وااااااااااااااای خدایا همه جا سفید شده ایمان که اینقدررررررررررررررررر خوشحال شد که خدا میدونه , تازه بعد از شنیدن تعطیلی مدرسه ها که خوشحالیش چند برابرشد , اینقدر جیغ و ویغ کرد که کیان طفلک از خواب پرید هر چی هم بهش میگفتم : سرصدا نکن , بچه خوابه میگفت : مامان توروخدا هیچی نگو , بذار خوشحالی کنم همون موقع هم با پسر همسایه رفت پایین و حسابی برف بازی کرد, دائم میگفت:خدایا شکرت که این نعمتو به ما دادی برعکس ایمان که اینقدر عاشق برف و برف بازیه , کیان اصلا هیچ علاقه ای نداشت...
18 آذر 1394

این روزا

سلام پسر عسلای من , قربون جفتتون برم من الهییییییییییییی بازم اومدن سراغ وبلاگمون یه کم طول کشید , این روزا اینقدر گرفتارم که به کارای روزمره م به زور میرسم چه برسه چیزای دیگه , البته اصلی ترینش اینه که کیان تا میبینه اومدم پای کامپیوتر سریع میاد و اینقدر جیغ و ویغ میکنه تا بذارمش رو پام و شروع میکنه به کارکردن با کامپیوتر و نمیذاره که من دست بزنم الآنم خوابه که من تونستم بیام امسال از اول مهر ایمان جونم رو تو کلاس زبان ثبت نام کردیم , پیشرفتش عالی بوده و کلی هم کلاسشو و هم مربیشو دوست داره . یه چیز دیگه این که امسال من تصمیم گرفتم بشم راننده سرویس ایمان , ازبس پارسال با راننده سرویسش بحثم شده بود , دیگه حوصله ی اعصا...
4 آبان 1394

آب قد....

نه ماهگی کیان جونم , با خونواده ی چند تا از فامیلا رفته بودیم آب قد , جایی بسیار سرسبز و زیبا با آبشاری که بین کوهها احاطه شده بود با یه هوای بهاری و دلپذیر و یه پیاده روی طووووووووووووولانی تا خود آبشار ...
12 شهريور 1394