اولین برف زندگی قشنگ کیان....
دیروز مشهدمون سفیدپوش شده بود , صبح که از خواب بیدار شدیم من و ایمان با هم , یکی از پنجره اتاق , یکی از پنجره پذیرایی بیرونو نگاه کردیم و دیدیم وااااااااااااااای خدایا همه جا سفید شده
ایمان که اینقدررررررررررررررررر خوشحال شد که خدا میدونه , تازه بعد از شنیدن تعطیلی مدرسه ها که خوشحالیش چند برابرشد , اینقدر جیغ و ویغ کرد که کیان طفلک از خواب پرید هر چی هم بهش میگفتم : سرصدا نکن , بچه خوابه میگفت : مامان توروخدا هیچی نگو , بذار خوشحالی کنم
همون موقع هم با پسر همسایه رفت پایین و حسابی برف بازی کرد, دائم میگفت:خدایا شکرت که این نعمتو به ما دادی
برعکس ایمان که اینقدر عاشق برف و برف بازیه , کیان اصلا هیچ علاقه ای نداشت , بعدازظهر که رفته بودیم دانشگاه و کیانو گذاشته بودم رو برفا , اضلا خوشش نمیومد و جیغ میزد که از رو برفا برش داریم
این دو تا داداش چرا اینجورین ؟؟؟!!! کلا بر عکس همدیگن
اینم عکسایی که دیشب تو دانشگاه ازشون گرفتم.......
قیافشو نگاااااااااابه زور واستاده تو برفا
عزززززززززززیزان دلمممممممممممممممم