محرم92
پسر نازنینم
این چند روز تعطیل تاسوعا و عاشورا رفتیم خواف ,خونه ی مادرجون زهرا البته این دفعه بر خلاف سالهای گذشته که میرفتیم یه هفته ای میموندیم فقط دو روز اونجا بودیم و زود برگشتیم,به قول خاله فاطمه بچه ی مدرسه ای و هزار تا مشکل
همون دو روز هم خیلی خوب بود هم برای شما و هم برای من,چون همه خونه ی مادر جون بودن حسابی دور و اطرافت پر بود و با همه بچه ها بازی کردی و خستگی این دو ماه اول کلا از تنت بیرون رفتاصلا از شلوغی خوشت نمیاد و اصلا حسینیه و هیئت نرفتی,تو این مورد کاملا بر عکس منی وگرنه در بقیه موارد کاملا با هم در تفاهم کامل به سر میبریم
برای من هم خوب بود چون حسینیه رفتم و همه ی دوستامو دیدم حتی چند تا از دوستای قدیمیم رو.
دایی محمد هم طبق معمول هر سال شله ی نذری اش رو تو خونه های قدیمیه مادر جون درست کرد و شما کلی شله ها رو هم زدی,موقع هم زدن نذری بهت گفتم:ایمان هر چی آرزو داری سر دیگ به خدا بگو که زودتر آرزوهات برآورده بشه,بعد از چند دقیقه اومدی پیشم و گفتی:هم زدم و آرزومو گفتم.
من: چرا اینقدر طول کشید؟؟؟؟؟؟؟؟
ایمان:آخه آرزوهام زیاد بود
من:حالا چه آرزویی کردی؟؟؟؟
ایمان:خصوصیه!!!من به خدا گفتم به شما که نمیگم!!!
من:فقط یکی!!!!!!
ایمان:باشه,مهم ترینش اینکه یه لاک پشت کوچولو داشته باشم
الهی فدای اون دل کوچولو و آرزوی مهمت بشـــــــــــــــــــم مـــــــــــــــــن عزیـــــــــــــــــزم.
و از پنج دقیقه ی بعد سوالاتت شروع شد!!!
مامان من کی به آرزوم میرسم؟؟؟
همین امشب آرزوم برآورده میشه؟؟؟
خدا چجوری منو به آرزوم میرسونه؟؟؟
شب که میخوابم میاد میذاره کنار بالشم؟؟؟
باید بخریم یا خدا همینجوری میده؟؟؟
و.................................
هنوز هم دارم جواب سوالای تو رو میدم و تو هم هنوز منتظری که هر چه زودتر به آرزوت برسی.
نذرت ایشالا قبول باشه دایی محمد جون