جشن عید ≧✯◡✯≦
پسر خوشکل من , هدیه ی آسمانی منننننننننننن
دیروز با همدیگه رفتیم مدرسه تون , جشن آخر سال بود و دوست داشتم بیام و پیشت باشم این مدرسه رفتنمون هم ماجرایی داشت برای خودش , هوا دیروز به شدت بارونی بود از اول زمستون بارونی نباریده بود دیروز که من میخواستم بیام مدرسه بارون شروع شده بود , به سرویست اس دادم که نیاد گفتم : حالا که قراره منم بیام خب چه کاریه که شما با سرویس بری و من تنها , با هم میریم .
آژانس که گفت : ماشین نداریم و باید نیم ساعتی صبر کنین , فرصت صبر کردن که نداشتیم با اتوبوس هم که به خاطر تکوناش نمیخواستم بریم , زنگ زدم به بابایی و بهش گفتم : که ما یه جایی بیرون از خونه وایمیستیم . بابایی هم که اینقدر سرش شلوغ بود متوجه نشده بود کجا رو گفتیم و رفته بود یه جای دیگه , از بدشانسی گوشیشم نبرده بود با خودش.نیم ساعت تو اون بارون ما یه جا منتظر بودیم و بابایی یه جای دیگه تا بالاخره پیدا شدیم و رفتیم مدرسه.
تو مدرسه هم همه کلاسا داشتن خودشون رو برای جشنشون آماده میکردن و از درس خبری نبود , بچه ها تو حیاط برای خودشون تو اون بارون فوتبال بازی میکردن شما بچه ها جالبینا اصلا سرما و گرما و بارون و برف حالیتون نیست فقط یه نفر پیدا بشه که باهاتون بازی کنه دیگه هیچی اهمیت نداره براتون
خلاصه همه ی معلما در تکاپوی جشن بودن , به نظر من که معلم شما از همه بیشتر زحمت کشیده بود و سنگ تموم گذاشته بود من چون بیکار بودم تقریبا به همه کلاسا سر زدم و تدارک جشن کلاس شما رو از همه مرتب تر دیدم .
من و چند تا از مامانای دیگه هم بودیم که با معلمتون کمک کردیم و جشن شما به خوبی برگزار شد
سفره ی هفت سین براتون پهن کرده بودن , بستنی و کیک و پاپ کورن براتون آورده بودن , جایزه براتون خریده بودن و خلاصه تحویلتون گرفته بودن
جایزه تون هم اسپیکر بود که من اولش فکر کردم عروسکه همون چیزی بود که میخواستی , آخه هفته ی گذشته به برنده های مسابقات ورزشی اسپیکر جایزه داده بودن و شما همش میگفتی : کاش من جزء برنده ها بودم تا اسپیکر جایزه میگرفتم , وقتی فهمیدی جایزه تون چیه خیلی خوشحال شدی
بعد از مراسم هم معلمتون گفت : مدرسه دیگه تعطیله و تعطیلات شما هم رسما شروع شده عشقم .
یه کار خیلی خوب که معلمتون کرد این بود که برای عیدتون هیچ تکلیفی نگفت , فقط گفت : برای بچه ها دفتر خاطرات بخرین تا خاطراتشون رو توش بنویسن و روخوانی هم باهاتون کار بشه , همین و دیگر هیــــــــــــــــــــــــچ
راستی پریشب هم رفتیم سونو , گفتم این دفعه دیگه میفهمیم جنسیت نی نی مون رو و تو عید که بابایی هم تعطیله , میریم برای خرید وسایلش ولی مثل اینکه این فسقلی نمیخواست ما بفهمیم جنسیتش رو از اول تا آخر پشتش رو به ما کرده بود و هر کاری کردیم ایتوری نشد و نذاشت که بفهمیم خواهره یا برادره برای شما
در ضمن این دفعه ی سومه که دارم این مطالبو مینویسم , دو دفعه ی قبلی نوشتم و همه شون پریدن ولی من که از رو نمی رم , اینقدر مینویسم تا ثبت بشه
حالا بریم سراغ عکسها :
هنرهای دستی بچه ها
من از این خیلی خوشم اومد
سفره ی هفت سین
کیک اسب به مناسبت سال اسب
کادوی ایمان عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
ایمان نازنینم
متاسفانه معلمتون اجازه نداد مامانا کنار سفره از بچه هاشون عکس بگیرن , گفت : میخوایم با آقای مدیر عکس دسته جمعی بگیریم ولی نشد.
پسر گلم
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد آوای خوش هزار تقدیم تو باد
گویند که لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد.