ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

ما اومدیم

1392/2/30 8:45
نویسنده : مامان
353 بازدید
اشتراک گذاری

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

ما بالاخره اومدیم.....

چقدر انتظار سخته ولی تموم شد.

دیروز دقیقا همون موقعی که نصاب اومده بود تنظیمات رو انجام بده و اینترنت رو برامون فعال کنه و من خیلی خوشحال بودم یک اتفاق وحشتناک افتاد که هنوزم که هنوزه قلبم داره میلرزه و الآن که اومدم بنویسم دست و پام برای خودشون رو ویبرن.

ایمان و بابای ایمان با همدیگه بازی زیاد میکنن و بیشتر کشتی میگیرن , دیروز هم با همدیگه شروع کردن به کشتی گرفتن که آقا ایمان بعد از چند بار زمین زدن باباش یه بازی جدید اختراع کرد و به باباش گفت :شما خم شو که من برم پشتت بعد از اونجا بیام پایین.روی گردن بابایی بنده خدا رفت و بصورت بر عکس میخواست بیاد پایین که یکدفعه دستاشو که دور شکم باباش حلقه کرده بود,باز شد و با گردن اومد پایین (یعنی رو گردنش افتاد)وااااااااااااااااااااااااااای چقدر وحشتناک بود سرش یه دفعه خم شد و صدا و نفسش هر دو تا باهم تو گلوش گیر کرد≈ نه میتونست نفس بکشه نه میتونست گریه کنه نه میتونست حرکت کنه نه میتونست جواب بده هر چی صداش میزدیم اصلا نمیفهمید خدایا چقدر وحشتناک بود اون لحظه , من که نمیدونین چه حالی شدم افتادم رو زمین و گفتم بچه ام رفت وای همین الآن اشکام براش در اومده الهی من بمیرم قیافش تو اون لحظه یادم میاد جیگرم آتیش میگیره . خیلی خیلی خیلی لحظات سختی بود ولی خداروشکر بعد از حدود بیست سی ثانیه خوب شد و نفس کشید.واقعا خدا بهمون رحم کرد خدا دوباره ایمانم رو به من برگردوند خدا نشون داد که اگه بخواد میتونه تو یه لحظه امانتش رو پس بگیره ,خدایا شکرت خدایا شکرت که پسرم رو بهم برگردوندی قول میدم از این به بعد بیشتر مواظب این فرشته کوچولوت باشم.

خداوندا ممنونم 

عزیز دلم

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_ دوستت دارم عشق عزیز مامان

چیکار میکردم اگه زبونم لال دوباره اون خنده های قشنگتو نمیدیدم.خدایا مواظب همه فرشته های زمینی باش.

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مادر
30 اردیبهشت 92 12:18
سلام
من مامان پسری هستم که امسال میخواد بره پیش دبستانی.از شما مامان مهربون میخوام من را راهنمایی کنید که بهتره بچه به پیش دیستانی مهد بره یا مدرسه.ممنون اگه جواب را در آخرین مطلب قرار داده شده در وبلاگمون بدید.من از نظر شما استفاده میکنم.
با سپاس

عزیزم چرا وبتون باز نمیشه؟؟؟؟؟؟

مامان امین
30 اردیبهشت 92 15:52
وای خدای من چه اتفاق بدی ایشالا خدا نگهدارش باشه ایمان جون عزیز گلم بازی های خطرناک نکن خاله جون، اینقدر هم دل مامانی گلت رو نلرزون
گر نگهدار من آن است که من می دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.


واقعا همینطوره.
الهام مامان علیرضا
30 اردیبهشت 92 17:33
وای خدا رو شکر که بخیر گذشت
مواظب خودت باش ایمانم
ایشالا همیشه سلامت باشی گل خاله


مامان بردیا
30 اردیبهشت 92 22:17
صدیق اشکام ریخت...چیکار میکنین شما


همین الآنم هنوز حالم بده نمیدونی چجوری بود,خیلی وحشتناک بود.
مامان مرضیه
31 اردیبهشت 92 15:06
واااااااااااااااااااااای دلم لرزید

خدا رو شکر که بخیر گذشت.
تا این شیطونا بزرگ شند، دل ما رو میلرزونن. وقتی بزرگ هم شن، جور دیگه باید نگرانشون باشیم...


آره به خدا.
پرهام ومامانش
1 خرداد 92 22:07
ایشالا همیشه سلامت باشی ایمان جونم


ممنون خاله جونی.
مامان ترنم
3 خرداد 92 12:08
وای که چه لحظه بدی رو پشت سر گذاشتی . واقعا خدا خیلی بهتون رحم کرده. خدا رو شکر .
گل پسر رو ببوس.


آره واقعا خیییییلی.
آیدا
24 خرداد 92 16:39
وای چقدررررررررررررررروحشتناک