غرقابزار
پسر عزیزتر از جانم
دیروز با عموها وعمه ها و دایی علی رفتیم یه جای خیلی قشنگ به نام دشت غرقابزار,عمو کاظم و زن عمو زحمت کشیده بودن و همه رو دعوت کرده بودن(دستشون درد نکنه).
بهترین قسمت ماجرا این بود که با وجود اینکه خیلی بازی کردین ولی خوشبختانه هیچگونه برخوردی بین بچه ها پیش نیومد و هم به مامانا و هم به بچه ها خیلی خوش گذشت.
آقایون که میخواستن بازی کنن شما توپت رو در نهایت سخاوت بهشون دادی ولی وقتی دیدی از بازی سودی نمیبری ازشون گرفتی و داغ یه بازی درست درمون رو به دلشون گذاشتی . البته بعدش عذاب وجدان گرفته بودی وناراحت بودی.
اینجا نگاه چجوری ناراحتی عسلی مامان
اینم برادرزاده عزیز و خوش خنده من مرتضی جون(فقط کافیه بهش نگاه کنی اینقدر میخنده)
هرچه هستم هر چه هستی,توی قلبم ریشه بستی
هر چه باشم هر چه باشی نمیشه ازم جداشی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی