یک هفته ای که گذشت.....
ایمان من
تو این هفته اتفاقات زیادی افتاد که فرصت نشد برات بنویسم , الآن میخوام توضیح بدم
دوشنبه و سه شنبه هفته گذشته با داییها و هر دو تا مادرجون رفتیم باغ دایی محسن که بهت خوش گذشت ولی آخر که میخواستیم بیایم شما افتادی توی نهر آبی که از باغ میگذشت چیزیت نشد ولی من میترسیدم که سرما بخوری که خداروشکر این اتفاق نیفتاد
چهارشنبه همه مهمون ما بودن.
پنج شنبه که داداشام و مامانم رفتن من مریض شدم در حد تیم ملی(فکر کنم مسموم شده بودم)
جمعه جنابعالی مریضی منو گرفتی دو شب تا صبح دو تاییمون بیدار بودیم
یکشنبه بهمون خبر دادن که یکی از اقواممون فوت کرده ما و زن عمو و محمد(پسر عمو)هم برای تشییع و خاکسپاریشون رفتیم خواف و همون روز برگشتیم
امروز هم اولین روزیه که بعد از تقریبا یکماه رفتی مهد(خوش بگذره عششششقم)
ایمان در خونه مادر جون(مامان من)
فدای ژستای خوشگلت
تو راه برگشت یه جایی بود پر از گیاهای بیابونی که ما فقط بو مادران را میشناختیم , ایمان و محمد زحمت کشیدن کلی از این گیاه پر خاصیت و خوشبو برام جمع کردن(مرسی گل پسرا)
مزرعه کلزا(سلامی)
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از شر حسود چمنش