نوروز امسال
پنج شنبه:1/1/92
با مادر جون و عمه ها و خونواده هاشون رفته بودیم سد کارده.
پسرکم هرچی قند بود داد به این سگ,تازه وقتی که رفتیم دلش برای سگه می سوخت و میگفت:کی میخواد بهش غذا بده؟
شنبه:3/1/92
رفته بودیم پیش مادر جون دیگه(مامان من)اونجا با دایی ها و خونواده هاشون رفتیم یه جایی به نام مرغ(روی میم فتحه داره)خیلی هم خوب بود.
یکشنبه:4/1/92
سد سلامی.
چهارشنبه:7/1/92
رفتیم باغ.
پنجشنبه:8/1/92
دوباره رفتیم باغ.این دفعه کاری بود,مادر جون و دایی احمد میخواستن تنور درست کنن ماهم رفته بودیم کمکشون ولی دوربین رو برنداشته بودم عکس نداریم.(شرمنده )
جمعه:9/1/92
با عمه ها و دایی علی رفتیم دشت تاق.اونجا هم خیلی قشنگ بود.
دست طبیعت نماد سال رو روبروی ما قرار داد,ما تا حالا مار رو توی محیط طبیعی زندگیش ندیده بودیم و برای همه مخصوصا ایمان خیلی جالب بود.تازه گیر داده بود که من از مار نمیترسم و میخواست خودش بندازدش یه جای دیگه.بیچاره مار بیشتر از اینکه ما از اون بترسیم , اون از ما ترسیده بود و با سرعت خودش فرار میکرد ولی مگه میتونست از دست ایمان فرار کنه!