سلام , ما اومدیمممممممممم........
بعد از یه تاخیر طولانی بالاخره اومدیم
من معمولا تاریخ پستامو نگاه نمیکنم ولی امروز گفتم ببینم تاریخ آخرین پستم کی بوده وقتی نگاه کردم شاخ درآوردم , دو ماه از آخرین پستم گذشته تا حالا سابقه نداشته تاخیرم اینقدر طولانی باشه
دیگه از این به بعد سعی میکنم نذارم گوشه کنار وبلاگ پسرامو خاک بگیره , امیدوارم موفق بشم
مهمترین اتفاقی که افتاد تو این چند وقت , اول عوض کردن خونه و اسباب کشی و دومین و مهمترینش به راه افتادن کیان عزیزم بود پسر کوچولوی نازنینم از اواسط ده ماهگیش شروع به راه رفتن کرد , البته اولاش که دو سه قدم راه می رفت و میفتاد ولی از یک هفته پیش دیگه کاملا راه افتاده و خودش بدون کمک کسی بلند میشه و راه میره
اینقدرم شیرین و بلا و خواستنی شده که خدا میدونه , یعنی اگه به من باشه فقط قورتش میدم
دوازدهم اردیبهشت که روز مرد بود با خونواده ی یکی از دوستامون رفته بودیم یه روستای سرسبز به نام فریزی , من تا اون موقع حتی اسم این روستا به گوشم نخورده بود , جای دوستان به شدت سبز بود , خیلی جای باصفایی بود , ایمان جون هم با هومن جون حسابی ترکوندن و با تفنگای آب پاششون یه عالمه بازی کردن, کیان هم اون وسط برا خودش چهاردست و پا راه میرفت و حال میکرد هر چی هم دم دستش میدید سریع میکرد تو دهنش
عکسای مربوط به فریزی از قبل اسباب کشی آماده بوده برای آپلود کردن ولی فرصت نشد تا امروز
ایمان و هومن
آشپزان گروه
کیان عسلی
عزیزکممممممممممم, عاشقتمممممممم
فضولچه ی من
چای عصرانه حسن ختام یک روز عالیییییییییییی
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی , شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند , نشــــــــــــــــــــــــد.