روزانه های من و ایمان و کیان.
گل پسرای نازنینم
سلام
ایمان جون عزیزم دیگه کم کم داریم به روزای آخر تعطیلات نزدیک میشیم , تقریبا دو هفته دیگه مدارس باز میشه و دردسرای من شروعایمان مشقاتو بنویس / ایمان صبحونه چی بذارم برات ( هر چی هم میگم که میگی نه , از تخم مرغ که بدت میاد , کره و خامه و مربا هم که لب نمیزنی , سالاد الویه و بقیه غذاهای این شکلی رو هم برای مدرسه دوست نداری , فقط میمونه پنیر و سیب زمینی سرخ کرده ) , ایمان جان لباساتو بذار تو اتاقت , کیفتو مرتب کن و.......خدا به دادم برسهبا حالت تهوع صبحگاهیت من چه کنم ؟؟؟ای خداااااااااااااااا
این روزا گاه گداری کتاب داستاناتو برمیداره و از روش مشق مینویسی , روخوانی میکنی , بعضی وقتا هم که من برات دیکته میگم و خلاصه داری آماده میشی برای ورود به کلاس دوم
کادوی تولدت هم ( علاوه بر تبلت و اسکوتری که برات گرفته بودیم )بهت گفتیم خودت انتخاب کن : اسباب بازی یا شهر یازی ؟؟؟ که شهر بازی رو انتخاب کردی و البته با تاخیر هفته پیش رفتیم از طرف من و کیان هم دعوت شدی به صرف پیتزا , که خیلی خوشت اومد و کلی کیف کردی
حالا کیان جونم , پسر کوچولوی نازم , اینقدر ساکت و بی آزاره که بعضی وقتا حوصلم سر میره و خودم میرم بیدارش میکنم نافش تو ده روزگی افتاد , تو سیزده روزگی هم که ختنه ش کردیم و سه شنبه ی گذشته حلقه ش افتاد بماند که چقدر خودم اذیت شدم و خودش به خیالش نرسید.راحت شدم دیگه اینقدر که از ختنه ش میترسیدم از حمله ی گروه داعش همونقدر هراس نداشتم خداروشکر که دیگه تموم شد.
رابطه ی دو تا برادر هم همچنان مسالمت آمیزه , ایمان خیلی دوسش داره و هر کاری به خاطر کیان میکنه , مثلا بهش میگیم : صدای تلویزیون رو کم کن گوشای کیان اذیت میشه , سریع صداشو کم میکنه .یا بهش میگم : وقتی میخوای بیای تو خونه زنگ نزن فقط در بزن , دیگه زنگ نمیزنه . یا بهش میگیم : مثلا فلان جا برای کیان ضرر داره و نمیشه بریم دیگه اصراری برای رفتن نمیکنه . خلاصه که فعلا همه چی امن و امانه .
بعضی وقتا رایانه با ما همکاری نمیکنه و عکسا رو آپلود نمیکنه , ایشالا بعدا عکسها رو هم میذارم .