گپ و گفت مادر پسری.....
دیروز ایمان به من میگه : مامانی اگه نی نی به دنیا بیاد و بخواد منو اذیت کنه من میزنمش !!!
من میگم : آخه ایمان اون کوچولوئه , گناه داره
ایمان میگه : مامان , اگه از الآن بخوای ازش طرفداری کنی من دیگه دوسش ندارم.
حالا ایمانی که این حرفو میزنه , دیشب بعد از اینکه از خونه عمه عاطفه اومدیمو نی نی شو دیده , به شدت دلش میخواد که داداشش زودتر به دنیا بیاد و همش میگه : کی میخواد به دنیا بیاد ؟؟ کی صد روز دیگه میگذره
؟؟.
آدم نمیدونه دم خروس رو باور کنه یا قسم حضرت عباس رو
به من میگه : اصلا دوست ندارم با یه دختر تو خیابون راه برم .
میگم : خب اگه ازدواج کنی نمیخوای با خانمت بری بیرون ؟؟
میگه : من خودم میرم بیرون , خانمم بشینه تو خونه کاراشو بکنه!!
امروز صبح موقع رفتن به مدرسه میگه : مامانی خوش به حالت !!!
میگم : چرا ؟؟
میگه : راحت نشستی تو خونه , نه درسی , نه مشقی , نه مدرسه ای , من بیچاره هر روز باید برم مدرسه و هر روز مشق بنویسم !!
پسر کوچولوی دیروز و بزرگمرد آینده ی من , دیگه کم کم داره کلاس اول تموم میشه
یادمه پارسال چقدر استرس داشتم برای کلاس اولت , فکر میکردم چقدر شاید برات سخت باشه ولی خداروشکر خیلی آسونتر از اون چیزی که فکر میکردم گذشت.
فکر کنم حداکثر تا دو هفته دیگه , درس و مدرسه و صبح زود بیدارشدن دیگه تمومه , این روزا داریم با هم درساتو مرور میکنیم , من یکسره از تو اینترنت نمونه سوال امتحانی برات دانلود میکنم و شما هم البته نه با دل خوش ولی به هر حال حلشون میکنی , دیگه این چند روز آخرو تحمل کن بعد دیگه میــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره تا چهار ماه دیگه.
آرزوی من موفقیت و سربلندی توست عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــز دلم.
عکسی از گذشته