جوجه های ایمان!!!!!!

پسرک عزیز من 

دیروز رفته بودیم پنج شنبه بازار , از شانس خوبت اونجا پربود از جوجه مرغ , جوجه اردک , جوجه غاز , جوجه خونگی تا چند وقت پیش هر جا جوجه بود یه جورایی حواستو پرت میکردم تا هوس خریدنشون به سرت نخوره ولی دیروز از بس پر بود از جوجه , دیگه نشد کاریش کنم 

 برای خودت دو تا جوجه کوچولوی زرد گرفتی و اومدیم خونه , تو حیاط هم پسر همسایه جوجه هاتو دید و اونم مامانشو مجبور کرد بره براش جوجه بخره , خلاصه شما دو تا به اضافه ی دختر همسایه پایینی به اضافه ی دوتا بچه ی همسایه سمت راست خونه و سه تا بچه های همسایه سمت چپمون از ساعت دوی بعد از ظهر تا نه و نیم شب تو حیاط بازی کردین با جوجه هاتون و هر چقدر ما مامانای طفلکی گفتیم بیاین سر درس و مشقتون , یه گوشتون در بود و یکی دروازه , انگار نه انگار!!!آخرش خودمونم بهتون ملحق شدیم و اومدیم پیشتون تو حیاط

البته شما به خاطر اینکه دیروز هیچکدوم از مشقاتو ننوشتی امروز از رفتن به استخر محروم شدی و از صبح تو خونه نشستی به مشق نوشتن

چند تا عکس هم گرفتم ولی نمیدونم چرا عکسا تو کامپیوتر باز نمیشه , حالا هر وقت درست شد میذارم برات.

جوجه های شما این شکلین