برای پسرم
عزیزکم‚امروز میخوام برات از اولین روزهای زمینی شدنت بنویسم تا ایشالله وقتی بزرگ شدی خودت بخونی و بدونی چققققققدر برامون مهم بودی و هستی عشق من.
دقیقا ساعت هشت و نیم شب چهارده دی سال هزارو سیصد و هشتادو پنج بود که فهمیدیم قراره یه فرشته کوچولو به خونواده ما اضافه بشه.هوا اون شب خییییییلی سرد بود بارون هم میومد ولی من وبابایی از همون راه آزمایشگاه رفتیم حرم آقا امام رضا .برای تشکر از خدا هیچ جایی بهتر از حرم برگزیدش نیست.دلبندم نمیدونی چقدر خوشحال شدیم.
از همون موقع مراقبتها و نگرانیها شروع شد.شما چهار ماهه تو قلب مامانت بودی که عمو کاظم تصمیم گرفت تو رشت ازدواج کنه‚خیلی دوست داشتم که من و شما با هم بریم و لی دکترمون گفت بهتره که نریم چون یک ترمز نابجا ممکنه که کار دستمون بده و همه زحماتمون به هدر بره.به همین خاطر من و شما موندیم و بابایی تنها رفت.
وقتی برای اولین بار تو سونوگرافی تصویر شمارو دیدم خیللللی ذوق کردم دلم میخواست همون موقع بغلت میکردم ولی خب نمیشد باید صبر میکردم تا گل پسرم بزرگ بشه.
تاریخ تولدت رو سی و یک مرداد زده بودن.خانم دکتر هم گفت:ممکنه یکی دو هفته زودتر به دنیا بیای و لی جنابعالی همچین جا خوش کرده بودی که انگار قراره همیشه اونجا بمونی .هرچی ما منتظر بودیم آقا پسری نیومد که نیومد.دکتر گفت:پسرت خیال اومدن نداره بهتره خودمون به دنیا بیاریمش.
روز جمعه دوم شهریور هزارو سیصدو هشتادو شش من وشما و بابایی و هر دو تا مادر جون رفتیم بیمارستان مهر.پسرکم نمیدونی چقدر استرس داشتم ولی از فکر اینکه قراره چند ساعت بعد شما رو بغل کنم قند تو دلم آب میشد.
بالاخره فسقلی خوشگل من ساعت دوازده و نیم دنیا رو منور کرد.
عزززززززیز دلم‚اون لحظه ای که برای اولین بار بغلت کردم نمیدونی چه حالی داشتم.یه حس خیلی خیلی قشنگ که با هیچ چیزی نمیشه مقایسه اش کرد و فقط مامانای بار اولی میتونن درکش کنن.از اون موقع تا الان که برای خودت آقایی شدی از همه لحظه های بودنت استفاده کردم و لذت بردم.از بی خوابیا‚گریه کردنا‚اذیت کردنا‚حرف گوش نکردنای تو نازنینم از همه چی.فقط یک لحظه های خیییییییییلی بدی بود که اصلا دوست ندارم تکرار شه‚اون وقتایی بود که قرار بود واکسن بهت بزنناز یک هفته قبلش استرس داشتم میدونم که واکسن برای سلامتیت بود ولی طاقت نداشتم فرو رفتن اون سوزن تیز رو توی پای کوچولو و خوشکل و تپل و سفیدت رو ببینم.الهی بمیرم بعضی وقتا خواب بودی و بیدارت میکردن ولی خدارو شکر دیگه تموم شد.از خدا ممنونم که منو لایق هدیه قشنگش دونست.
خداوندا هزاران بار ازت ممنونم
الهی خدا همیشه تو رو برامون نگه داره.
اولین عکس از دردونه من.