☹☹☹واکسن دو ماهگی☹☹☹
پسرک نازنین من , کیان نفسم
دیروز بالاخره بعد از چند روز تاخیر بردیمت واسه واکسن الهی بمیرم برات مادرررررررررررررررراز دیروز همینطور آش و لاش افتادی و همش نق نق میکنی , اگه ناخوداگاه دستم به جای واکسنت بخوره جیــــــــــــــــــــــــــــغ میکشی , همش هم داغی , هی مجبورم استامینوفن تلخ و بدمزه بهت بدم اینقدرم بدت میاد , از قیافه خوشکلت معلومه نازنینم
من که طبق معمول واینستادم واکسن خوردنت رو ببینم و بازم بابایی شما رو برد البته اینبار بابایی تنها نبود و ایمان جونمم بود , بابایی و ایمان میگن که شما یه ذرررررررررررررررره گریه کردی , البته منم همچین توقعی ازت داشتم , چون خیلی صبور و آرومی ولی تلافی صبرتو از دیروز درآوردی , دیشب که با هزار بدبختی خوابیدی , امروزم که از صبح تو بغلمی و دارم راه میبرمت , دستم دیگه داشت کنده میشد .
عشق مامان فدای سرت , تمام خستگیهای من فدای یه تار موت , فقط خوب شو نفسم , فقط درد نکشی برام همین کافیه .
دلم برای دست و پا زدنت تنگ شده , دلم برای اون خنده های قشنگت تنگ شده , دلم برای اون حرف زدن مخصوص خودت تنگ شده , تو رو خدا زود خوب شو جان مادر