ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

این روزها......

1392/8/11 10:19
نویسنده : مامان
327 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم , عمرم , نفسم

این روزامون با همدیگه میگذره ,  هر روزمون با یاد گرفتن چیزهای تازه, حروف تازه , صداهای تازه و کارهای تازه شروع و تموم میشه و من به اندازه ی تمام عمرم خوشحالم.....

خوشحالم از اینکه کم کم داری بزرگ میشی......

از اینکه کم کم داری خوندن یاد میگیری...........

بخش کردن,صدا کشیدن,مشق نوشتن , پاک کردن و برگه رو کندن و دوباره با ناراحتی شماPulling My Hair Outاز نو نوشتن.......

الگو رسم کردن,برگه های آزمون معلم رو با هم حل کردن......

کتاب کار ریاضی,فارسی,علوم و غرغر کردنای شما برای حل نکردن ...........

حرص خوردن عصبانیمن برای انجام دادنشون......

شب زود خوابیدن و زود بیدارشدن هر سه تاییمون.......

شعر حفظ کردن که بعضی وقتا یادمون میره .......

همه ی این کارا برات سخته , بعضی وقتها برای من هم خیلی سخت میشه ولی وقتی نتیجه ی کارو میبینیم تمام سختیا از بین میره و فراموشمون میشه.

هر چقدر بیشتر میگذره , کار کردنمون بایـــــــــد بیشتر بشه.از چهارشنبه دیکته گویی هم به کارامون اضافه شده, اولین دیکته رو هم صدآفرین گرفتی فدای تو پسر نازم بشم که نمیدونستی باید کلمه هایی که به عنوان دیکته معلمتون بهتون میگه رو باید پشت سر هم بنویسی و همه رو سر مشق وار نوشتی مثل مشق .....

چقدر دوست داشتم زودتر به دیکته برسیم.آب , بابا , بادام , باب , آبا , آبی , داد , باد , با و دا.......همین چند تا کلمه ست ولی برای من حکم دیکته گفتن از روی یه کتاب کامل رو داره , اینقدر خوشحالم که بهت دیکته میگم و مینویسی که حد و حساب نداره.....

روزای ما هم داره اینجوری میگذره و جزء بهترین روزهای عمرمه , با وجود اینکه همه ی اینا رو خودم سالها پیش با ذوق و شوق زیاد گذروندم , ولی وقتی از مدرسه میای و میگی:مامان امروز یه صدای جدید یا یه کلمه ی جدید یاد گرفتم اینقدر خوشحال میشم که انگار همین الآن خودم تونستم این کلمه رو بنویسم.از خود راضی

من اینجوریم دیگه , خیلیا میگفتن:بذار مدرسه شروع بشه , اگه بیزار نشدی !!!!ولی نشدم ,  نه تنها بیزار نشدم بلکه روز به روز خوشحالترم و منتظر یه اتفاق یا حرف تازه Valentine hand heartالبته هفته هایی که صبحی هستی برای من عذابه , صبح با حالت تهوع بیدار میشی و مدام میگی:مامانی حالم بده,هرچی هم برات میارم که بخوری و حالت بهتر بشه نمیخوری و مدام اینجورییسبز

من میدونم که از گرسنگی حالت بد میشه , خودت هم میدونی ولی نمیدونم چرا اصلا تلاشی برای بهتر شدنت نمیکنیسوالخوراکی هایی که برات میذارم همشون رو دست نخورده برمیگردونی.هر چی بهت میگم:آخه عزیزم با شکم خالی که مغز کار نمیکنه , گوش نمیکنی.وقتی هم که میگم:از فردا خوراکی نمیذارم ناراحت میشی و میگی:بذار دیگه از این به بعد میخورم ولی باز همون آش و همون کاسه ست.

درسته که مدرسه رفتنت جلوی خیلی از کارامو میگیره , مثلا الآن مامان عزیــــــــــــزم به شدت کمر درد داره و واقعا بهم احتیاج داره و فیزیوتراپی میره و اگه شما مدرسه نبودی من یه دو هفته ای میرفتم پیشش تا یه کم بهتر بشه......تازه ماه محرم هم داره شروع میشه و مادرجون تو خونه شون مراسم داره و من موندم با این کمرش چطوری میخواد دست تنها از پس کاراش بر بیادناراحتخیلی برای مامانم ناراحتم ولی چه کنم , کاری از دستم برنمیادگریهگریهحداقل اگه یه خواهر داشتم شاید.......I'm sorry

به هر حال از بودنت , از داشتنت , از مدرسه رفتنت خوشحالم و به وجودت افتخار میکنم پسر نازنینمI Love You Card

:iconrainbow-iplz:تو مرا میفهمی

:iconrainbow-mplz:من تو را میخواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است....

:iconrainbow-aplz:تو مرا میخوانی؟!

:iconrainbow-nplz:من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم

:iconrainbow-aplz:و تو هم میدانی تا ابـــــــــــــــد در دل من میمانی.:iconrainbow-mplz:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان بردیا
11 آبان 92 13:50
آفرین به ایمان جووووووووووووووونم.موفق باشی وهمیشه باعث خوشحالی مامانت


مامان بردیا
11 آبان 92 13:50
الهی بای خاله جونخیلی ناراحت شدم...ایشالا بهتر بشن....کاش نزدیک بودم میرفتم کمکشون


مرسی عزیزم
آیدا
11 آبان 92 15:20
آخییییییییییی عمه جون درکت میکنم بی خواهری خیییییییییییلی بده
مامان
پاسخ
مامان ترنم
12 آبان 92 10:02
عزيزم خسته نباشي از اين همه حوصله و وقتي كه براي ايمان جون مي‌زاري. چه مي‌شه كرد ما مامانهايي كه بچه كلاس اولي داريم بايد خيلي براشون وقت بزاريم موفق باشي گلم. شما هم خسته نباشي ايمان جون.


ممنون عزیزم , حالا خدا کنه نتیجه ی خوبی بگیریم
مامان بردیا
12 آبان 92 22:40
__████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█ روزت مبارک ایمان گلم

ممنـــــــــــــــــون زن عمو جووووونی
مامان امیرناز
14 آبان 92 0:30
سلام عزیزم انگار کارهای کلاس اولی ها شبیه همه من یه وقتایی واقعا کلافه میشم اما زود پشیمون میشم اخه این روزهام خاطره قشنگی میشه


آره واقعااااا
الهام مامان علیرضا
19 آبان 92 11:50
فکر کنم ایمان جون صبح ها استرس می گیره که حالش بد میشه زیارتت قبول عزیزم
مامان
پاسخ
دکتر هم که بردمش همینو گفت,ولی آخه شیفت ظهر که هست اینجوری نمیشه. ممنون خاله جونی