ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

اندر حکایات مدرسه رفتن آقا ایمان!!!!!!!!

1392/7/7 19:01
نویسنده : مامان
438 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر نازنینم

ایمان من

این روزها به جای اینکه زیباترین روزهای زندگیت باشه داره تبدیل میشه به بدترین کابوس عمرت!!!من نمیدونم چرا اینجوری شدی؟؟؟نمیدونم چرا از مدرسه اینقدر بدت میاد؟؟؟البته برای رفتن به مهد هم اذیتمون کردی ولی خیلی کمتر از الآن بود...

روز اول رو خوب رفتی ولی از روزای بعد اذیت کردنات شروع شد...

دیروز و امروز هم علیرغم میل باطنیم و اینکه میدونم کارم درست نیست , بعد از شما اومدم مدرسه, یعنی مجبور شدم بیام!!!! هنوز نیم ساعت از رفتنت به مدرسه نگذشته بود که مامان یکی از بچه ها زنگ زد و گفت:پسرتون از وقتی اومده همینطور یه ریز داره گریه میکنه هر چی هم میگیم ساکت نمیشه !!!

من هم پا شدم اومدم و  و تا آخر هم نذاشتی برم بیرون و سوار سرویست هم نشدی.

دیروز از بس نشسته بودم و در و دیوار رو نگاه کرده بودم خسته شده بودم , گفتم : پاشم برم یه دوری اطراف مدرسه بزنم و زنگ تفریح دوباره بیام خیال باطلهنوز صد متر از مدرسه دور نشده بودم که دیدم گریه کنان و مامان مامان کنان پشت سرم داری میای !!! فکر میکردی رفتم ...هر چی هم بهت میگفتم:بابا من نمی رم , هستم اصلا قبول نمیکردی.

من هیچوقت زیر قولم نزدم , همیشه سعی کردم حرفی که بهت زدم تا حد امکان بهش عمل کنم ولی باز هم تو اعتماد نمیکنی به حرفم,مدام از پنجره تو حیاطو نگاه میکردی ببینی من هستم یا نه؟؟؟الهی مادرت بمیره برای اون اشکات.

عزیزم همه ی خستگیها و اذیت شدنای من به جهنم !!! آخه عشق من داری خودتو اذیت میکنی.دیروز و امروز اندازه ی صد برابر عمرت گریه کردی و اشک ریختی.امروز از ساعت هفت صبح که بیدار شدی شروع کردی به گریه که من نمی رم , مدرسه رو دوست ندارم ,تا ساعت یه ربع به دوازده که رفتی همینطور گریه کردی!!!

بهم میگی:مامانی اصلا یه چاقو بردار بیار بزن به من که دیگه مجبور نباشم برم مدرسه

آخه فدات بشم ایشالا, یعنی تا این حد مدرسه رفتن برات عذاب آوره!!!

نمیدونم چطور میشه ؟؟؟ نمیدونم کی مدرسه برات شیرین میشه؟؟؟امیدوارم زودتر به همه چی عادت کنی و دیگه بدون دغدغه بری.ایشالا

عزیـــــــــــــــــــــــــــــز دلـــــــــــــــم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عمه مریم
8 مهر 92 9:37
سلام عمه جون. شما که همیشه شیر بودی و مرد بزرگی شده بودی. عمه جون اگه گریه نکنی چشمات می بینه که چقدر دوستای خوب و معلم مهربون داری. دیگه گریه نکن عمه جون.


ممنون از دلگرمیت عمه جووووونی.
مامان بردیا
8 مهر 92 10:30
ای بابا خیلی ناراحت شدم

اینجوری که خودشو داغون میکنه

نگران نباش کم کم عادت میکنه.آخه همیشه پیش خودت بوده بهت وابسته است.زمان میبره تا درست بشه.غصه نخور خواهرم.باید محکم باشی و بهش کمک کنی.امیدوارم روزهای شیرین نزدیک باشه




آره به خدا!!!من هم بیشتر ناراحت اینم که خودشو داره اذیت میکنه.


مامان آرش و آیناز
10 مهر 92 3:19
آخییی عزیزممممم
خب طبیعیه مامانی زمان میخواد و حوصله
من واسه مهد و پیش دبستانی آرش این مشکلو داشتم اما مدرسه رو خدارو شکر مشکل نداشتم
انشالله ایمان جون هم زود عادت میکنه


آیدا
10 مهر 92 11:20
آخی ایمانی توکه داری خودو نابودمیکنیولی من مطمئنم که ایمان عادت میکنه و روز هایی میادکه دوست داره جمعه هام بره مدرسه

مامان بردیا
11 مهر 92 12:19
دیشب خیلی جات خالی بود کاش میومدی
فردا عاطف ومامان میان اینجا.شماهم بیاین..


دوستان به جای ما.
حالا چه خبر بود؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون گلم,اتفاقا فردا خودمون قرار بود بریم بیرون ولی چون خییییییییییییلی کار مردونه !!!دارم نمیریم.خوش بگذره بهتون.
الهام مامان علیرضا
11 مهر 92 13:26
عزیزم ایشالا روز به روز بهتر بشی و از مدرسه لذت ببری
مامانی اصلا نمی تونم صفحه نظرات بعضی از پست ها رو باز کنم
این تصاویر متحرک روی وبلاگتون هم سرعت و خیلی آورده پایین


شرمنده عزیزم.این تصاویر همه خواسته ی خود پسریه.هر وبلاگی که با هم میریم و چیز جالبی میبینه میگه:برای وبلاگ منم بذار.
مامان ترنم
13 مهر 92 9:15
عزيزم اينطوري كه هم خودت اذيت مي‌شه هم ايمان جون. مدرسه مشاور نداره؟؟؟ خوب با يه نفر مثل معلم يا مديرشون مشورت كن. بالاخره يه راه حلي پيدا كني. فكر كنم اگه كمكش كني يه دوست خوب پيدا كنه ، راحت‌تر بتونه با مدرسه كنار بياد.




آره منم میگم یه دوست که پیدا کنه مشکلمون حل میشه.البته امروز که خیلی خوب بود , بی سر و صدا رفت و برگشت.امیدوارم همین روند ادامه پیدا کنه.


بهار مامانه برسام
18 مهر 92 19:56
گلم البته ببخشید ولی فکر میکنم شما یکی دو روز دندون رو جیگر بزاری و تحمل کنی و هرچقدر هم که ناز گلت گریه کرد نری مدرسه زودتر پسرنازمون به تغییر جدیدش عادت میکنه
شما هر چی بیشتر بری مدرسه و بیشتر به گریه هاش توجه کنی این براش میشه عادت و بیشتر از مدرسه و درس گریزون میشه
گل پسر شما دیده شما وقتی میبینید گریه میکنه اونکاری رو که دلش میخواد براش انجام میدید واسه همین هم هست که تویه مدرسه گریه بیشتر میکنه و تا شما نری گریش بند نمی یاد چون میدونه شما دیر یا زود خودت رو میرسونی
ولی گلم مطمئن باش دو سه روز نری و به حال خودش بزاریش خیلی زود درک میکنه که باید با شرایط جدیدش کنار بیاد
ببخشید اگه رک حرف زدم راستش خیلی ناراحتتون شدم هم برای شما هم ایمان جون آخه گلم یکی دو روز نیست که اگه شما بخوای به این روش ادامه بدی باور کن تا آخر سال باید بری حیاط مدرسه بشینی و اگه بخوای یه روز نری گل پسرمون دوباره گریه میکنه
گلم به خدا اگه چیزی میگم برای شما و گل پسری میگم و هیچ دوست ندارم ناراحتتون کنم ولی خانومی اگه شما دوست داری یک پسر خودساخته و خودکفا داشته باشی و یه پسری که تویه درساش موفق باشه باید سعی کنی یه کم احساساتت رو کنترل کنی و با یه کم جدیت میتونی به گل پسری نشون بدی باید با شرایط جدیدش خودش کنار بیاد و بهش بگی کدوم یکی از بچه ها مامان هاشون اومده که من باید بیام و با حرفایی از این قبیل قانعش کنید که نباید شما برید مدرسه
البته میدونم سخته برات ولی باور کن سختیش نهایت سه روزه شما که دو سه روز نری مدرسه دیگه گریه نمیکنه و سعی میکنه خودش رو با محیط هماهنگ کنه
گلم امیدوارم موفق بشی پسر نازمون رو به مدرسه عادت بدی
با آرزوی موفقیت برای شما مامان عزیز و گل پسر نازتون


عزیزم ممنون از راهنماییتون,حرفای شما درسته خودم اینو قبول دارم,ولی میدونم که اگه یه دوست پیدا کنه راحتتر با مدرسه کنار میاد و دیگه نبود من اذیتش نمیکنه,کما اینکه از هفته ی گذشته که با یکی دوست شده دیگه من نرفتم مدرسه .اونروزا اگه من نمیرفتم اصلا نمیرفت مدرسه , یه جورایی مجبور بودم برم ولی حالا خدارو شکر خیلی خوب شده و خودش میره.
بازم ممــــــــــنون از راهنمایی خوبتون[