اولین تکلیف
عزیز دل مادر
دیروز به هر ترتیبی بود گذشت,تا ظهر صد دفعه وسوسه شدم که پا شم بیام مدرسه ولی باز پشیمون شدم آخرش هم نیومدم!! شما هم خوب بودی و اذیت نکردی ولی امروز صبح که از خواب پبیدار شدی , ناراحت و افسرده بودی و همش میگفتی:من مدرسه دوست ندارم , خیلی طولانیه , و خلاصه با هزار مکافات راهی شدی و رفتی.
دیروز که با اون خوبی و خوشی رفتی حال و روز من اونجوری بود امروز که دیگه با دیدن اون حالت اصلا نتونستم طاقت بیارم و همین که شما رفتی آماده شدم و اومدم مدرسه و از خوش شانسی وقتی رسیدم معلمتون سر کلاس نبود و اومدم تو کلاس و همینکه چشمت به من افتاد دیگه نتونستی خودتو نگه داری و یه دل سیر گریه کردی و حسابی بغضت ترکید , عزیزکم ♥الهی که مادر فدای اون اشکات بشه تا حالا هیچوقت اینجوری ندیده بودمت اصلا فکر نمیکردم با دیدن من اینجوری بشی (امیدوار شدم به خودم)تا ظهر موندم و هزار دفعه از تو کلاس اومدی تو حیاط
هزار دفعه هم اومدی و رفتی دستشویی!!!(من نمیدونم دیروز چیکار میکردی تو با این وضـــــــــــــع)
ظهر هم که حاضر نشدی با سرویس بری و گفتی:من با شما پیاده میام.
دیروز اولین تکلیف و مشقت رو هم نوشتی عزیزم و کلی منو حرص دادی تا تموم شد !!! البته تو طفلی کارت رو انجام میدادی , توقع من زیاد بود!!! من میخواستم از اول که میشینی تا آخر که تموم بشه از جات تکون نخوری ولی خب نمیشه!!! خدا کنه شاگرد زرنگ بشی وگرنه من خودمو میکشممن اصلا طاقت ندارم تو رو جزء تنبلا ببینم , تو باید نمونه باشی عشقم.
فدای اون فکر کردنت
قربون اون دستات برم من
من بیچاره رو ببین چجوری کشیدی!!!
تکالیف کوچولوی من
امروز سر کلاس
تو حیاط بهم میگی:مامان من وقتی شما هستی اینجوریم و بازی میکنم,وقتی نیستی یه گوشه میشینم!! الهی بمیرم برای پسر مظلومم.
کتابهای عسلم.