ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

اولین تکلیف

1392/7/3 10:21
نویسنده : مامان
269 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مادر

دیروز به هر ترتیبی بود گذشت,تا ظهر صد دفعه وسوسه شدم که پا شم بیام مدرسه ولی باز پشیمون شدم آخرش هم نیومدم!! شما هم خوب بودی و اذیت نکردی ولی امروز صبح که از خواب پبیدار شدی , ناراحت و افسرده بودی و همش میگفتی:من مدرسه دوست ندارم , خیلی طولانیه , و خلاصه با هزار مکافات راهی شدی و رفتی.

دیروز که با اون خوبی و خوشی رفتی حال و روز من اونجوری بود امروز که دیگه با دیدن اون حالت اصلا نتونستم طاقت بیارم و همین که شما رفتی آماده شدم و اومدم مدرسه و از خوش شانسی وقتی رسیدم معلمتون سر کلاس نبود و اومدم تو کلاس و همینکه چشمت به من افتاد دیگه نتونستی خودتو نگه داری و یه دل سیر گریه کردی و حسابی بغضت ترکید , عزیزکم ♥الهی که مادر فدای اون اشکات بشه تا حالا هیچوقت اینجوری ندیده بودمت اصلا فکر نمیکردم با دیدن من اینجوری بشی (امیدوار شدم به خودماز خود راضی)تا ظهر موندم و هزار دفعه از تو کلاس اومدی تو حیاط

هزار دفعه هم اومدی و رفتی دستشویی!!!نیشخند(من نمیدونم دیروز چیکار میکردی تو با این وضـــــــــــــع)

ظهر هم که حاضر نشدی با سرویس بری و گفتی:من با شما پیاده میام.

دیروز اولین تکلیف و مشقت رو هم نوشتی عزیزم و کلی منو حرص دادی تا تموم شد !!! البته تو طفلی کارت رو انجام میدادی , توقع من زیاد بود!!! من میخواستم از اول که میشینی تا آخر که تموم بشه از جات تکون نخوری ولی خب نمیشه!!! خدا کنه شاگرد زرنگ بشی وگرنه من خودمو میکشممن اصلا طاقت ندارم تو رو جزء تنبلا ببینم , تو باید نمونه باشی عشقم.

فدای اون فکر کردنتبغل

قربون اون دستات برم منبغل

من بیچاره رو ببین چجوری کشیدی!!!ناراحت

تکالیف کوچولوی من

امروز سر کلاس

تو حیاط بهم میگی:مامان من وقتی شما هستی اینجوریم و بازی میکنم,وقتی نیستی یه گوشه میشینم!! الهی بمیرم برای پسر مظلومم.ناراحت

کتابهای عسلم.

تو شاهکار خالقی...

تحقیر را باور نکن...

بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش...

زیبا و زشتش پای توست...

تقدیر را باور نکن...

تصویر اگر زیبا نبود...

نقاش خوبی نیستی...

از نو دوباره رسم کن...

تصویر را باور نکن....

خالق تو را شاد آفرید...

آزاد آزاد آفرید...

پرواز کن تا آرزو...

زنجیر را باور نکن..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان بردیا
2 مهر 92 22:32
وای خدا اشکم در اومد....آخه دختر چرا رفتی؟؟؟ البته اگه منم بودم حتما میرفتم.

قربونش برم چقد نازه تو کلاس..کاش من معلمش بودم




اگه تو بودی که من دیگه غمی نداشتم.




آیدا
3 مهر 92 11:29
آخییییییییییییییییییییییییی
مامان ترنم
4 مهر 92 10:13
عزيزم دركت مي‌كنم . ولي اگه من جاي شما بودم نمي‌رفتم. شايد اينجوري زودتر بتونه خودشو پيدا كنه. تكايفش رو خيلي قشنگ انجام داده. قربون اون نقاشي قشنگ گل پسر.


نمیخواستم برم,ولی دلم طاقت نیاورد.دیگه سعی میکنم نرم.
مامان آرش و آیناز
5 مهر 92 11:03
آخییییییی عزیزمممممممم
اگه هرروز بخوای بری عادت میکنه که تو رو هرروز تو مدرسه ببینه
انشالله که پسری جز شاگردای نمون مدرسه میشه و باعث افتخار شما


ممنون عزیزم از راهنماییت
الهام مامان علیرضا
7 مهر 92 8:21
نگران نباش مامانی
کم کم عادت می کنه و علاقمند میشه اونوقت شما رو به همکلاسی ها و معلمش می فروشه به همین راحتی



تا الآن که منو دیوونه کرده!!!یکسره میگه:نمیرم دوست ندارم...