آخه من چی بگم!!!!!!!
عشق من
الهی که مادر اون فدای قد و بالات
نفسم
این روزا یه سوالایی میپرسی که من واقعا نمیدونم چی جواب بدمولی امروز یه سوالی پرسیدی که به نظرم خیلی جالب بود , برای همین با وجود اینکه از گشنگی و تشنگی دستام داره میلرزه ولی بازم اومدم تا بنویسم.
موقع شروع این سریال دودکش , همون اولش یه متنی رو یکی مینویسه,یه قسمتش میگه :ما هممون از خاک آفریده شدیم.شما که اینو شنیدی به من گفتی:مامان یعنی ما از خاک درست شدیم؟
من:آره عزیزم
ایمان:یعنی خاک از آتیش قویتره؟
من:آره خاک آتیشو خاموش میکنه.
ایمان:پس چرا ما اگه بریم تو آتیش میسوزیم؟؟؟؟
من:
برات وسایل تولد با تم باب اسفنجی سفارش دادم که مامان کوثری جونی زحمتشو کشیدن و برامون ارسال کردن(خیلی قشنگ شده)و همراه با اون یه سی دی با عکسای خودت فرستادن.امروز صبح نشسته بودی نگاه میکردی من هم اصلا حواسم بهت نبود, بعد از چند لحظه به من میگی:مامانی رو صورتم چیه؟
من یه نگاهی کردم و گفتم : هیچی.
میگی:هیچی نیست؟
گفتم : نه.!!
بعد میگی:من گریه کردم.
گفتم:برای چی؟
گفتی:آخه سی دی رو دیدم دلم برای قدیما تنگ شد.(حالا کسی ندونه فکر میکنه یه هفتاد هشتاد سالی سن داری!!)
من گفتم:اتفاقا الآن که بهتره,بزرگ شدی,قشنگ حرفامو میفهمی,بعضی وقتا که باهات درد دل میکنم درست مثل آدم بزرگا حرفامو گوش میکنی,راهنماییم میکنی,خیلی خوبه که بزرگ شدی.
میگی:من دوست داشتم کوچولو میموندم اصلا چرا آدما بزرگ میشن,کوچولو که باشن که بهتره!!!
(حالا خوبه بچه دیگه ای نداریم و همه حواسمون به توئه , اگه یکی دیگه میبود و توجها بهت نصف میشد چه فکرایی میکردی!!)
دیروز میگی:مامان شما چند ساله داری با بابا زندگی میکنی؟
من میگم:ده سال.
بعد میگی : من چند ساله دارم با بابا زندگی میکنم؟
میگم:شش سال.
میگی:چرا شما ده سال من شش سال؟؟
خدارو شکر خودت جواب اینو پیدا کردی@@@
به من گفتی فهمیدم چرا من شش سال!!چون من چهار سال دیرتر به دنیا اومدم.
وخیلی سوالای دیگه که خیلی هم جالب بود ولی متاسفانه به دلیل افت قند خونیادم نمیاد . در اسرع وقت میام برات مینویسم پسرک کنجکاو و با هوش من.
اگر خوبان عالم جمع باشند یقینا نزد من تو بهترینی
اگر از خوبترها حلقه سازند تو در آن حلقه میدانم نگینی.
عزززززززززززززیــــــــــــــــــــــــــــزززززززززززززززززکـــــــــــــــــــــــم.