ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

نظرسنجی

دوست عزیزم فهیمه جون(مامان امین جووووون)منو به یک نظرسنجی دعوت کردن. با کمال میل قبول میکنم,چون من نظرسنجی و مسابقه رو دوست دارم. دوستای گلم هر کسی میخواد منو به مسابقه دعوت کنه,هیچ مانعی نیست در خدمتم و حالا........ 1-اگر ماهی از سال بودم؟   فروردین   2-اگر روزی از ه فته بودم؟ جمعه 3-اگر عدد بودم؟   19   4-اگر نوشیدنی بودم؟ دوغ 5-اگر ثواب بودم؟ 6-اگر درخت بودم؟   سرو   7-اگر میوه بودم؟   شلیل   8-اگر گل بودم؟   رز رنگین کمانی   9-اگر آب و هوا بودم؟   معتدل ب...
29 خرداد 1392

مسابقه وبلاگی

دوست عزیزم,الهام جون مامان علیرضاجووووونی منو به یک مسابقه وبلاگی دعوت کردن.اتفاقا خیلی هم دوست داشتم .ممنون الهام جون. 1-بزرگترین ترس از زندگی:از دست دادن عزیزانم(خییییییلی از این اتفاق وحشتناک میترسم) 2-اگه 24ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟میرفتم بیمارستان اتاقهای عمل قلب و مغز و..... 3-اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین5الی12حرف رو داشته باشه اون آرزو چیه؟شفای همه ی مریضها. 4-از بین سگ,اسب,پلنگ,عقاب و گربه کدوم رو دوست داری؟عقاب 5-کارتون مورد علاقه دوران کودکیت؟پسر کوهستان(پپرو),بچه های کوه تاراک(جکی و جیل) 6-در پختن چه غذایی تبحر نداری؟فسنجون اصلا خوب نمیشه یا ترش میشه یا شیرین.بقیه در حد المپیک عالیه!...
18 خرداد 1392

حرف دل برای عزیز دل

هرگز انتظار ندارم مرا همان قدر دوست داشته باشی که دوستت دارم. این توقعی است غیر منصفانه. من باید عاشق تو باشم در حد ممکن عشق , و آرزومند آن باشم که مرا بخواهی هر قدر که می خواهی. ...
9 ارديبهشت 1392

محض مزاح

غضنفر زنگ میزنه پیتزافروشی میگه:دو تا پیتزا میخواستم.طرف میگه:ببخشید به نام کی؟ میگه:شرمنده اصلا حواسم نبود‚به نام خدا من دو تا پیتزا می خواستم. ...
27 فروردين 1392

تقدیر

روزی مردی هراسان وشتابزده نزد حضرت سلیمان امد و گفت:امروز عزراییل را دیدم که با خشم وغضب به من نگاه میکرد و میخواست جانم را بگیرد مرا به دورترین نقطه ی دنیا بفرست. حضرت سلیمان به باد فرمان داد که مرد را به هند بفرستد. بعد از مدتی حضرت سلیمان از عزراییل پرسید:چرا به آن مرد با خشم و غضب نگاه کردی و او را ترساندی؟ عزراییل جواب داد:نگاه من از روی خشم نبود,از روی حیرت بود چرا که خداوند فرمان داده بود که من جان آن مرد را در هند بگیرم و من متعجب بودم که او چگونه میخواهد در این فرصت کم به هند برود. بی جهت خود را مرنجان,از قضا نتوان گریخت نوش جان باید کنی حق هر چه در پیمانه ریخت   ...
21 فروردين 1392