پسرک عزیـــــــــــــــــــــــــزمامان , چهل روزه شده......
پسر کوچولوی نازنازی من , کیان عسلی من , امروز چهل روزه شده اینقدر روزا با شتاب و باسرعت دارن میگذرن که باورم نمیشه چهل روز از زمینی بودن کیان من داره میگذره انگار همین دیروز بود که من تازه فهمیده بودم قراره دوباره مامان بشم و میگفتم کی میخواد این نه ماه بگذره انگار همین دیروز بود که ایمان مدام از من سوال میکرد : مامانی الآن چقدریه ؟ کی میخواد حرکت کنه ؟ و من میگفتم : مثلا الآن اندازه یه عدسه , بعد شد اندازه ی لوبیا و بعد اندازه ی کف دست و........همینجور گذشت تا رسید به الآن و چهل روزه که کیان عسلی من پیش ماست و چهل روزه که ایمان واقعا درک کرده که داداشی شده و هر وقت کیان گریه میکنه جون داداش گفتنای ایمان نفس ش...
نویسنده :
مامان
14:00
پسرک هلو خور!!!!!!!
وقتی که نخوای به این پسر شکمو هلو بدی!!!! بفرما پسر خوشکلم , اینم هلو مثل خودت خوشمزززززززززززززززه میخوام بخولمت هلوی مننننننننننن الماس چشمانت ،تنها الماسی است که صیقل نیافته... این چنین ،تیز میبرد بند دلم را.... ...
نویسنده :
مامان
17:49
آغاز سال تحصیلی مبارکت باشه پسر عزیــــــــــــــــزم.
پسر خوشکل من امروز اولین روز مهر بود و من و شما و بابایی و کیان کوچولو با هم رفتیم مدرسه کلاس شما تقریبا همون بچه های پارسال بود و غیر از چهار پنج نفر اضافه کس دیگه ای نبود و من از این بابت خیلی خوشحالم چون همون دوستات بودن و این برای شما خیلی خوب بود اسم معلمتون هم خانم نجار هست , یک خانم بسیار مهربون و کاربلد , آخرای سال تحصیلی پارسال چند تا از ما مامانا رفتیم پیش مدیرتون و گفتیم که بچه هامون برای سال بعد میخوایم که تو کلاس خانم نجار باشن اون موقع که مدیرتون کلی تریپ برداشت که نه نمیشه , همه ی معلمامون خوبن و این حرفا و آب پاکی رو ریخت رو دستمون !!! ولی امروز که اسمای بچه ها رو میخوند همه ی مامانایی که خو...
یک شب خیلی خیلی بد!!!!
دیروز رفته بودیم برای ایمان جونم لوازم التحریر بخریم , کارمون هم خیلی طول کشید یه پنج ساعتی بیرون بودیم , گرچه هنوز مونده یه کم دیگه از وسایل آقا ایمان قبلشم رفته بودیم دو سه جای دیگه , خلاصه روز پرکاری بود , منم اینقدر سرم درد گرفته بود فقط دلم میخواست یه جای آروم باشم و فقط بخوابم ولی نمیشد , تا خونه اومدیم و شام درست کردم و لباسای کیان و عوض کردم و یه کم دوروبرو مرتب کردم شد ساعت یک , چشام دیگه باز نمیشد کیان هم که قربونش برم زود خوابید و منم خوشحال که حالا راحت میخوابم و سرم بهتر میشه , نمیدونم چشمم شور بود یا چیز دیگه آقا از ساعت یک و نیم این آقا کیان هر نیم ساعت بیدار شد و جیغ میکشید و گریه میکرد , تا ساعت شش صبح همین برنامه رو داشت...
نویسنده :
مامان
12:50
روزانه های من و ایمان و کیان.
گل پسرای نازنینم سلام ایمان جون عزیزم دیگه کم کم داریم به روزای آخر تعطیلات نزدیک میشیم , تقریبا دو هفته دیگه مدارس باز میشه و دردسرای من شروع ایمان مشقاتو بنویس / ایمان صبحونه چی بذارم برات ( هر چی هم میگم که میگی نه , از تخم مرغ که بدت میاد , کره و خامه و مربا هم که لب نمیزنی , سالاد الویه و بقیه غذاهای این شکلی رو هم برای مدرسه دوست نداری , فقط میمونه پنیر و سیب زمینی سرخ کرده ) , ایمان جان لباساتو بذار تو اتاقت , کیفتو مرتب کن و.......خدا به دادم برسه با حالت تهوع صبحگاهیت من چه کنم ؟؟؟ای خداااااااااااااااا این روزا گاه گداری کتاب داستاناتو برمیداره و از روش مشق مینویسی , روخوانی میکنی , بعضی وقتا هم که من بر...
تولدت مبارک ایمان عزیز من
پسر عزیز من دیروز سالروز تولدت بود و من نتونستم به موقع بهت تبریک بگم , البته زبونی که بیش از صد بار ولی اینکه بخوام بیام تو وبلاگتو برات مطلب بذارم نشد , دلیلشم اینکه بگم : کیان نذاشت و اذیت کرد و اینا نبود , طفلکی کیان اینقدر بی آزاره که من فعلا نمیتونم ازش گله ای داشته باشم دلیلش فقط و فقط خودت بودی که از دیروز صبح تا عصر با نوید پای کامپیوتر بودی و نتونستم بیام تو وبلاگت , همین الآنم بالا سرم وایسادین و میخواین بازی کنین ولی تا کار من تموم نشه شرمنده خلاصه اینکه پسر گلم , عزیزدلم تولدت هزاران بار مبارک , ایشالا که 1200000000000 هزار ساله بشی عشق من ایمان جان، خدا را به خاطر خلقت وجودت پاکت سپاس...
نویسنده :
مامان
12:19
پسرکم به خونه خوش اومدی...
برخاستن از عدم و درآمدن بر سیرت زیبای انسانی باشکوهترین پدیده ی هستیست , این باشکوهترین بر تو مبارک پسر کوچولوی نازنین من پسرکم , عزیزکم , کوچولوی دوست داشتنی من , کیان من ,به دنیای ما خوش اومدی فرشته ی آسمانی من کیان کوچولوی من در تاریخ به دنیا اومدو قدم رو چشم ما گذاشت. کیان من , اولین ساعت تولد نفسای من چ صدای یک پرواز , فرود یک فرشته , آغاز یک معراج و شروع یک زندگی .تولدت هزاران بار مبارک کوچولوی من ...
نویسنده :
مامان
13:49
آفتاب پرست!!!!!!!
پریروز ایمان یه کاکتوس کوچولو برای خودش خرید , دیروز هم بیچاره همه ی خاکش رو زمین خالی شد و کاکتوسه یه کم شل شد , ما هم گفتیم : دوباره بکاریمش تا خشک نشده داشتیم با ایمان از تو خاک درش میاوردیم که دیدیم اووووووووووووووووووه چه ریشه ی بزرگی داره , یه کاکتوس اندازه انگشت وسط دست , ریشه ای داشت به اندازه ی یه درخت پیر, اغراق نیستا !!!! تمام سطح گلدونو همون ریشه ش گرفته بود ایمان که اینو دید به من گفت : مامان , این کاکتوس کوچولو که اینقدر ریشه داره پس آفتاب پرست به اون بزرگی ریشه ش چقدره ؟؟؟!!! من گفتم : ایمان آفتاب پرست دیگه چیه ؟؟؟ ایمان میگه : همون گلایی که تو باغ دایی محسن هست ,همونایی که هر جا خورشید باشه اونا به همون سمت ...