اولین برف زندگی قشنگ کیان....
دیروز مشهدمون سفیدپوش شده بود , صبح که از خواب بیدار شدیم من و ایمان با هم , یکی از پنجره اتاق , یکی از پنجره پذیرایی بیرونو نگاه کردیم و دیدیم وااااااااااااااای خدایا همه جا سفید شده ایمان که اینقدررررررررررررررررر خوشحال شد که خدا میدونه , تازه بعد از شنیدن تعطیلی مدرسه ها که خوشحالیش چند برابرشد , اینقدر جیغ و ویغ کرد که کیان طفلک از خواب پرید هر چی هم بهش میگفتم : سرصدا نکن , بچه خوابه میگفت : مامان توروخدا هیچی نگو , بذار خوشحالی کنم همون موقع هم با پسر همسایه رفت پایین و حسابی برف بازی کرد, دائم میگفت:خدایا شکرت که این نعمتو به ما دادی برعکس ایمان که اینقدر عاشق برف و برف بازیه , کیان اصلا هیچ علاقه ای نداشت...