پاتیناژ!!!!!!!!
از چند ماه پیش تصمیم گرفته بودیم که ایمان رو ببریم پاتیناژ تو شهر پدیده ی خدابیامرز , اینقدر امروز فردا شده بود که کلا دیگه از ذهنمون پاک شده بود تا اینکه یکشنبه ایمان به باباش گفت : شما مثلا میخواستین منو ببرین پاتیناژ پس چی شد؟؟؟
باباش هم گفت : آخ آخ آخ خب زودتر میگفتی من کلا یادم رفته بود , همین امروز میریم
دیگه بعدازظهر هم با ایمان و کیان شال و کلاه کردیم و رفتیم , اینقدر به ایمان خوش گذشت و کیف کرد که تصمیم گرفتیم یه بار دیگه برای تولدش هم بریم اونجا
کیانم که اون وسط برای خودش راه میرفت و به کسی کار نداشت !!!کاملا مستقل
اینم ماکت پدیده که قرار بوده این بشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی